ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مریم با دیدن صورت پاک و معصوم و با آرامش مادرش توی این قبر ، این ترانه به یادش اومده بود :
خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمیبینی
توی خواب گلای حسرت نمیچینی
دیگه خورشید چهرت نمیسوزونه
جای سیلی های باد روش نمیمونه
دیگه بیدار نمیشی با نگرونی
یا با تردید که بری یا که بمونی
رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی
قانون جنگل زیر پا گذاشتی
اینجا قهرن سینه ها با مهربونی
تو تو جنگل نمی تونستی بمونی
دلت بردی با خود به جای دیگه
اونجا که خدا برات لالایی می گه
میدونم می بینمت یه روز دوباره
توی دنیایی که آدمک نداره
آخرین دختر یه مادر مهربون باشی که 10 تا بچه ی نجیب ، مومن رو به بهترین نحو تربیت کرده ، روزی 2-3 بار سراغت رو می
گرفته ، نمونه ی کاملی از پاکی و نجابت و مهربونی بوده و .................. ! مریم بغضاتو حسرتاتو صبوریهاتو دلتنگیهاتو اشکاتو و ......... می فهمم!