مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

‍‍‍پیرمرد و اتاق .....

پیرمرد مغرور است. سعی می کند ایستاده راه برود - با صلابت حرف بزند - و یا اینکه کسی نفهمد او از دیابت و درد شدید مفاصل رنج می برد .....

پیرمرد مرد است!! هشت سال از همسر در بسترش جانانه نگهداری کرد و هرگز خم به ابرو نیاورد......

پیرمرد متشرع و مقید است. ۱۰ اولاد او همه با آبرو و مومن هستند و هر کدام به فرجامی خوش رسیده اند....

پیرمرد تنها شده است. به قول خودش رفیق ۶۰ ساله اش پرکشیده است! حتی کوه غرورش هم نمی تواند جلوی بیتابیهایش را بگیرد. عاجزانه از من می خواهد صدای لالایی عشق پرکشیده اش را پخش کنم و بی تعارف زار و زار گریه می کند. آنسوتر مریم هم می گرید. بغض فروخورده ی من سودای فوران دارد اما باز هم مهارش می کنم ........

هر وقت مریم را نمی بینی باید او را در اتاق مادرش جستجو کنی ! در حالی که پهنه ی صورتش را باران اشک شسته است ! می گوید اتاق بوی مادرم می دهد و من نیز به این نتیجه می رسم ! نمی دانم چه اصراری دارد پدر اشکهایش را نبیند! شاید در این خیال است که اینگونه بر غم پیرمرد نیافزاید!

در کنار اتاق مادر با پیرمرد غرق گفتگوییم! از اندوهش می گوید ُ از گذشته هایشان. از تلاشش برای بردن نان حلال به خانه و ........... ساعت از ۲ نیمه شب گذشته و من مسخ گفتار آن مرد سپید مویم!

از اینکه همسایه اش شده ام به هیچ وجه پشیمان نیستم . خدای را شکر!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم بانو... یکشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:01

بمیرم واسه دلت بابا....،

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد