مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

یک وجب جای دنج.....

این روزها من هم با سیل بی امان تکنولوٰژی می روم

با نرم افزارهای رنگارنگ ارتباطات در عصر ارتباط

اما!!!


این جا جای دیگریست

جایی امن

آرام

قدیمی

و

دنج!!!


دلگیریهایم را دیده

گریه های شبانه ام را

هرشب!!!


اشک میریزم  آرام میشوم

اشک هایم مرحمی بر دل خسته و

داغدار و تن خسته ام میشوند

گریه میکنم

های های

و آرام میشوم....

(مانیتور رو نمی بینم....اشک ..اشک.....)


تلخ ترین روزهای زندگیمو می گذرونم

زهر است به کامم...زهر.....

دلگیری های مدام

سیلی زدن ها به صورت برای چهره ی گلگون...

جای سیلی ها به دلم مانده

دلم به درد آمده و رویم خوووب سرخ است!

عجب حکایت غریبی است آدم !

(اشک امانم را بریده ........)


بی توجه به هر مانع بازدارنده ای

شب ساعت ۱۲ در دارالرحمه ی شیرازم...

فاتحه خوان بر سر خاک مادر

چشمانی پر از اشک

چه آرام است این گوشه ی دنیا

همه بی آزارند

در شهر مردگان

هراسی هم نیست

چون یه بچه مامانش اونجاست !!!

از چیری نمیترسه

سروش وقتی می خواد آمپول بزنه

میاد تو بغلم و میگه

تو بغل مامان که باشی می تونی بری تو دهن شیر!!!!

و نترسی

منم نترسیدم چون مامانم اونجا بود

باد توی درختها میپچید

اما ترسی نبود

انگار به پایان راه نزدیکم.........

(اشک امانم نمیدهد .....)


تلخی این روزهایم کامم را

پر از زهر کرده

به چیزهایی فکر میکنم که هیییییییییییچ وقت فکر نکردم......

به تابوهای زندگیم راحت فکر میکنم

بی ترس

بی واهمه

انگار یاغی شده ام

مثل یه اسب عربی که زیر تازیانه دوام نداشته ...

سرکش

نا آرام

یاغی............


دلم بد جور میگیره

هیچچچچچچچچچچچچچچچچچچچ کس نمی تونه آرومم کنه

یا شاید کسی سعی نکرده !!!!


به روی کسانی در این زمستان

رو سیاهی ذغال مانده

که ای کااش نمانده بود

....


نمی دونم هذیون دارم میگم


بی خیال

دلم برات تنگ شده مامان

منو هم ببر...

تمام.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد