ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
هر صبح که از خواب بیدار میشم باید پنجره ها رو باز کنم
مخصوصا پنجره ی کوچک آشپز خانه...
انگار با او نفس صبحگاهی میکشم...
بعد از چند مدت پرده ی اتاق خواب رو کنار زدم
وااااااای خدای من خزان هم گذشته و من غافل!!
دیگراز برگهای هزار رنگ باغ خبری نیست....
و من خزان را به غفلت عادت کنار باغ گذراندم
و از آن مثل سال گذشته کمال لذت را نبردم....
رو به آقای خانه می گویم
حیف شد ...لذت نبردم.....
و این است قصه ی زشت عادت.......
که
ساکنان ساحل دیگر از صدای امواج لذت نمی برند.......
مثل من که به هوش و ذکاوت و ماشا الله قدرت بیان کم نظیر
عزیزانم عادت کرده بودم....
و حالا در مقایسه با هم سالان و گذشته های سروش
پی میبرم ...که دیگران چه میگفتند.....
خدایا ...خدای خوبم از تو خواهش میکنم
قدرت و درک استفاده ی درست از شرایط
امکانات
و نعمتهای بیپایانت را به ما بده..
آمین.....
پ.ن: جمعه شب از بیرون برمیگردم...چای با عطر و طعم خاصت ........خدایم را شاکرم......
بعد نوشت:از آدمهای بیماری که ذهن خود و معصومان اطراف خودشون رو بیمار و مغرض می کنند حالم به هم می خوره.....