مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

قصه ی عادت.....

هر صبح که از خواب بیدار میشم باید پنجره ها رو باز کنم

مخصوصا پنجره ی کوچک آشپز خانه...

انگار با او نفس صبحگاهی میکشم...

بعد از چند مدت پرده ی اتاق خواب رو کنار زدم

وااااااای خدای من خزان هم گذشته و من غافل!!

دیگراز  برگهای هزار رنگ باغ خبری نیست....

و من خزان را به غفلت عادت کنار باغ گذراندم

و از آن مثل سال گذشته کمال لذت را نبردم....

رو به آقای خانه می گویم

حیف شد ...لذت نبردم.....

و این  است قصه ی زشت عادت.......

که

ساکنان ساحل دیگر از صدای امواج لذت نمی برند.......


مثل من که به هوش و ذکاوت و ماشا الله قدرت بیان کم نظیر 

عزیزانم عادت کرده بودم....

و حالا در مقایسه با هم سالان و گذشته های سروش

پی میبرم ...که دیگران چه میگفتند.....

خدایا ...خدای خوبم از تو خواهش میکنم

قدرت و درک  استفاده ی درست از شرایط

امکانات

و نعمتهای بیپایانت را به ما بده..

آمین.....


پ.ن:  جمعه شب از بیرون برمیگردم...چای با عطر و طعم خاصت ........خدایم را شاکرم......

بعد نوشت:از آدمهای بیماری که ذهن خود و معصومان اطراف خودشون رو بیمار و مغرض می کنند حالم به هم می خوره.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد