مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

خسته ام.

خسته ام

به پهنای وجود


به وسعت زن بودنم.


خسته ام.

سالگرد ازدواج

امروز سیزدهمین سالگرد ازدواج من و مریم رو برگزار کردیم.


آیا این سیزده به ابدیت پیوند می خوره؟  

تو مثل من رویاتو می بافی...

از خواب برگشتم به تنهایی
پل میزنم از تو به زیبایی
چشمامو میبندمو میبینم
دنیا رو با چشم تو میبینم
دنیای من با عشق درگیره
عشقی که تو نباشی میمیره
عشقی که تو دست تو گل داده
عشقی که به دست من افتاده
تو مثل من رویاتو میبافی
با دست من موهاتو میبافی
خورشیدو با چشمات روشن کن
یکبار ماهو قسمت من کن
من پشت این پنجره میشینم
بارونو تو چشم تو میبینم
عیبی نداره چشمتو وا کن
عیبی نداره باز غمگینم
بازی نکن با قلب داغونم
من آخر بازی رو میدونم
حیفه بخوایم از هم جدا باشیم
من خیلی وقته با تو هم خونم

 

از اولین شهریور ۱۵ سال گذشت.

یا خدا
بیت زیر رو اتفاقی از یه نفر شنیدم و خیلی به دلم نشست . خب پس برا شما هم می نویسمش .
عشق را ساده مپندار و به کس گوش مکن
هیچ کـس غیر خدا نیست ، فراموش مکن

تاریخ ارسال: دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 17:36 | نویسنده: مریم و سعید | چاپ مطلب3 نظر
زمزمه امروز
سلام. من سعیدم. نمی دونم گاهی برا شما هم پیش اومده که غرق یه احساس خوب یا بد باشین و توی اون حالت بشینید با کلمه هایی که بلدین یه چیزی جور کنید و اونو هی برا خودتون زمزمه کنید ؟ به هر حال اینا نتیجه یکی از زمزمه های من برا خودمه . زمزمه های برگرفته از احساس امروزم !

دستای مهربون تو ‍، جای بالـش زیر سرم
من بودم و تو خـدا ‍، اینو نمی شـه باورم !سر تو روی شونمـه غـم دیگه معنی نداره
دارم مث یه مـرغ عشق تو آسمونا می پرم
کاشکی بمونی پیش من تا نفسـی تو سینه هست
کاشکی نگی به من یه روز ، خسته شدم میخام برم
یه جوری عاشقت شدم که راه برگشت نداره
اگه بخای نباشه عشق فقط می تونم جون بدم
دستای بیقــرار من ، تو دستات آروم می گیره
من هستم و یه آرزو: مــریم  بشی تو همسرم ..
اگر دوست دارید ما رو از نظرات مهربانانه خودتون بهره مند سازید لطفا اینجا رو کلیک کنید.

تاریخ ارسال: سه‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 14:31 | نویسنده: مریم و سعید | چاپ مطلب4 نظر

شهریور

امروز پایان مرداد جالبی بود.

برا اولین بار تو زندگی برا تهیه ناهار هم به مشکل خورده بودم....