مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

کمکم کن...

خداوندا کمکم کن تا بتونم خانواده ی کوچکم رو مدیریت کنم ..

خیلی داره کار سخت میشه و مسئولیتها روز به روز بیشتر ..

خدایا کمکم کن..

می ترسم

اما به لطف تو امیدوارم....

یا حق!!


پ.ن:خدایا حتی اپسیلونی انرزی منفی یه طوفان ه سهمگینه توی این شرایط ..

قدرت درک این مسئله رو بهمون بده ...یا حق!!

نمی دونی...

ما شا الله ...

الهی فدات شم

مامان نمی دونی این روزها با تو بودن و این همه فهمیدگی و وجود پاکت

چقدر عشقه ...

خداوندا ازت ممنونم....


پ.ن:نی نی مهربونم .... فرقی نداره چه گلی باشی ..هر چی باشی مامانی عاشقته عزیزم...

امید...

تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است ؛


پس همیشه امید داشته باش ...



پ.ن:یه اتفاق عجیب و نادر افتاده امیدوارم هرچه زودتر درست شه!


بی ربط نوشت ....!

 

شما هم وقتی بچه بودید مثل من دوست داشتید،

از اون نونهایی که هایدی و دکتر ارنست اینا میخورن میخوردید ؟ 

 


حال بد!

 قطعا ارزش ادبی نداره ولی۰ اینها نجواهای چند لحظه قبل من با خودمه !!!!

عجب حال بدی دارم، به  دور از شادی و خنده
تمام لحظه های من ، شده از غصه آکنده
پریشان حال و زارم من ، ندارم حالت خوبی
دمی مغموم و نالانم و ذمی بدجور یکدنده 


همه در لاک خود پنهان، کسی حالم نمی پرسد
کسی هرگز نمی بیند  پریشان حالی بنده!
من و یک عالمه نعمت ، ز رحمتهای یزدانی  

 من از حال خود هستم ، بسی حیران و شرمنده...

افسرده

پیش بینی این روزها رو می کردم 

روزهای سخت کاری 

فشردگی برنامه ها 

فشار مالی 

خستگی ممتد 

توقعات عاطفی خانواده  

و ...... 

 

و این روزها رسیدند 

و باز هم سعید خسته تر و تیره تر از همیشه  

و بی شک بی حوصله تر و نگران  

و صادقانه بگویم افسرده 

دیگر حتی پاس شدن چک خرید تکه ی الحاقی به انبار هم شادم نمی کنه 

دلم ۲-۳ روز خواب تا نزدیکای ظهر می خواد 

دلم احساس بدهکار نبودن می خواد 

دلم آرامش می خواد

دلم شعر گفتن می خواد 

دلم خودم رو می خواد ................................ 

یا خدا کمکم کن !!!! معتاد بازی کامپیوتری شدم !!! چون به من کمک می کنه راحت تر برم توی لاک خودم 

سروش و مریم هم که می خوان به من تکیه کنند ....... 

راستی کسی می دونه چرا تو این اوج خستگی و بی خوابی من نیمه شبها هم خوب نمی خوابم؟؟؟؟ 

هر کی فهمید و نفهمید برای آرامش من دعا کنه لطفا !!! 

یا حق!!

.....!

 

هوا خنک  شده 

و 

این خنکا به جونم می شینه ..... 

 

حالم عوض میشه ...

انسان موجود پیچیده ایست  

خیلی 

اونقدر که گاهی خودش حیران میشه از این همه پیچیدگی 

گاهی با دقایقی خلوت با خودت  

 گاهی با کمی فکر عمیق

گاهی با کلماتی حرف   

و گاهی فقط با دقایقی درنگ  حالت عوض میشه... 

 

و خدا رو شکر من تونستم حال خودمو عوض کنم  

و دوباره به زندگی برگردم ..  

 

تقریبا همه ی کارهای مهمم انجام شد  

و یه سری خورده کاری مونده که اون هم ان شا الله انجام میشه .. 

 

الهی شکر که حالم عوض شد .. 

شکر... 

  

 

پ.ن۱: دلم برایت تنگ شده ..مرا به فنجانی چای با گرمی خودت و عطر تنت دعوت کن...سلولهای تنم تو را می خواهد ..دلم برایت تنگ شده عزیزترینم.... 

 

پ .ن۲: تو مثل خورشید پشت ابری حتی از راه دور هم آرامش لازم رو می تونی به من برسونی  

دوستت دارم بابا...

حول حالنا الی....

 

خدایا حال ما  

را به بهترین احوال 

برگردان  

 

پ.ن:بابا احتیاج به حضورت و حرفهات دارم مثل تشنه به آب....برام بگو تا آروم بگیرم با اون صدای بم و قشنگت تو گوشم نجوا کن ..آرومم کن از هر چی ناراحتم کرده ..با اون نگاه نافذت توی چشمهام خیره شو ..و تاییدیه بگیر که متوجه ی همه ی نصیحت هات شدم ..بهت نیاز دارم بابا ..باز هم..خدا حفظت کنه....

 

آرزو....

 

 آرزو ... 

به امید آروزهامان زنده ایم  

اما 

 

زندگیت را به آرزو زنجیر نکن

به هیچ هدفی چشم ندوز

آزاد زدگی کن

لحظه به لحظه .....