جنس احساسی که عوض نمی شود.......

این پست متعلق به سال 90 هست ..توی فالی که از وبلاگ گرفتم امد و برام خیلی عجیب بود که این احساس طی این همه سال دستخوش هیچ تغییری نشده

و هنوز بکر بکر مونده......




 بی بی وقتی میبینم این همه رنجور و نحیف شدی دلم هری میریزه    

وقتی دستهای پینه بسته تو می بوسم و می بینم اینقدر بی جون شدی دلم پره درد میشه

   وقتی از درد شکایت می کنی بغض می کنم اما قورتش می دم  چون از این حس که کسی فکر کنه تظاهر میکنم متنفرم   

وقتی می بینم برا راه رفتن مشکل داری دلم میشکنه 

وقتی می گی مزاحمتونم  دلم می خواد داد بزنم برکتی بی بی   ب

برکت خونه   

سای ه سری به خدا.....

 وقتی هستی یه آرامشی می گیرم که خودم هم برام عجیبه

   با بودنت انگار برکت هست

  وقتی از اون همه رنج برام گفتی و از اون همه زحمتی که جوونیت کشیدی بهت بیشتر ایمان آوردم  

 وقتی شنیدم همه ی بچه هاتو تک و تنها یکه و مردونه بزرگ کردی به خدا بی بی بهت افتخار کردم

   دوستت دارم  فارغ از همه چیز و همه کس  

سروش این حس قلبی ه من بهش منتقل شده و آروم  ه توی بغلت  

کنارت به خواب می ره یه خواب ه آروم و عمیق  

و این یعنی آرامش دستها تو می بوسه و این یعنی عشق

 من هیچ وقت مامان بزرک نداشتم روز اولی که دیدمت با تمام وجودم لمست کردم 

و امروز هم هنوز  جدا از همه کس و همه چیز عاشقانه دوستت دارم  

الهی سایه ات روی سرمون کم نشه  ا

ز فکر خدایی نکرده نبودنت  بغضم می ترکه  دوستت دارم.....