مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

تولد...

شروع
تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی را شروع کردم .فعلا به عنوان مسکن ، رحم  چند ماهی خودش را در اختیار من گذاشته است!........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!!


اظهار وجود
هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد.

زندان
گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!!

فرق اینجا با آنجا
داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جایی از بدن پدرها زندگی می کردیم چه اتفاقاتی می افتاد:
احتمالا در همان هفته های اول حوصله شان سر می رفت و سزارین می کردند !!!
کشوی میزشان را از طریق هل دادن با شکمشان می بستند !!!
اگر ویار می کردند باعث به وجود آمدن قحطی می شد!!!
به خاطر بی توجهی تا لحظه زایمان هم سراغ دکتر نمی رفتند و احتمالا در اداره وضع حمل می کردند!!!
اگر بچه توی شکمشان لگد می زد ،آنها هم فورا توی سرش می زدند تا ادب شود !!!

بلوتوث
امروز موقع سونوگرافی هرچی برای دکتر دست تکون دادم که از من عکس نگیر نفهمید،الان حسابی نگران شدم می ترسم عکس هایم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا در وضعیت مناسبی نبودم !

بند ناف
امروز همش می خواستم بروم گشت و گذار اما مادر اینقدر نگران گم شدن من است آنچنان مرا با بندناف بسته است که نمی گذارد دور شوم !

موج مکزیکی 

اینکه بعضی وقتها حسابی قاط میرنم به خاطر امواج موبایل است.مادرم،نمی شود به احترام من کمتر اس ام اس بازی کنی ؟


سکوت سرشار از ناگفته هاست از بس به خاطر سکوت اینجا عقده ای شدم که تصمیم گرفتم به محض تولد فقط جیغ بزنم تا تخلیه شوم

چندبار مصرف لابد شنیده اید که یک نفر می رود و از فروشنده می پرسد که آقا نان یک بار مصرف دارید؟و فروشنده میخندد و می گوید مگر نان چند بار مصرف هم داریم؟؟
خواستم بگم اصلا هم خنده دار نیست اینجا هر چیزی که به من برسد دوبار مصرف است


جغرافیای بدن
فکر کنم در قطب جنوب هستم چون در این مدت اینجا همیشه شب است !


رخصت
خب کم کم باید گلویم را برای گریه آماده کنم می خواهم برای خروج رخصت بخواهم .
مادرم ممنونم...........دیگر مزاحم نمی شوم


اولین نفس
کمی استرس دارم همین طور که به لحظه خروج نزدیک می شوم قلبم تندتر می زند .همه چیز دارد از یادم می رود و احساس میکنم بعد ها چیزی از اینها را به خاطر نمی آورم .......آهای من که هنوز حرفهایم تمام نشده...

حکم زندگی....

  

زندگی مثل بازی حکمه!! 

 مهم نیست که دست خوبی نداری  

مهم اینه که یار خوبی
داشته باشی؛  

اینطوری ‏شاید 

 حتی بتونی بازی باخته رو ببری.....!!

چ ج ک ن م ؟؟؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خدای رمضان...

یا خدای رمضان  

مرا به یک فنجان عشق 

دعوت کن ...سخت بدان محتاجم  ..

مثل عشق به یک فنجای چای تازه دم.....  

یا حق!!!

همینجوری....

خوشم میاد از خودم همینجوری!!!! 

می نویسم که یادم نرود.....وقایع مرداد 90! الهی شکر.خانه!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مرز چقدر باریک است .....تصادف مرداد 90!

عروسی خیلی  خوش می گذره .. با خونواده  هستیم  و بعد از خداحافظی  یه دفعه تصمیم می گیری بری طرف شهرستان  احساس می کنم سعید خیلی دوست داره بره به خاطر من میگه نه! 

ساعت 4 صبح کم کم  راه می افتیم در مورد یه موضوعی با سعید جون صحبت می کنیم  تموم میشه چند تا بطری آب می خریم  و من چون سروش خسته است روی صندلی  عقب می شینم   سروش می خوابه و من دارم جاده رو نگاه می کنم  به عادت همیشه که  چشم از جاده بر  نمی دارم  ....{ چند لحظه قبل به سعید گفتم ای کاش من لباسهامو عوض کرده بودم حالا با این وضعیت اگر یه گربه ! پرید جولو ماشین  و من مجبور شدم پیاده شم  با این لباسها !! بعد بی خیال شدم و ادامه دادیم.....}    

 

یه دفعه یه سگ خیلی بزرگ می پره جلو ماشین  و سعید دستشو می ده اون طرف  

نفهمیدم چی شد یهو دیدم داریم وسط جاده دوره خودمون می چرخیم ..... 

5-6 دور ماشین با سرعت می چرخید و دوبار به کنار جدول خورد من فقط خدا و ائمه رو صدا می کردم  

که یه دفعه ماشین با صدای زشتی  کنار جاده خورد و لاستیکش با صدای وحشتناکی ترکید..!!! 

 

ماشین وایساده بود و ما سرگیجه داشتیم. 

 

سعید خیلی آروم پیاده شد شاید می خواست به من آرامش بده یاده تصادف خودمون توی جاده ی سپیدان افتادم  که سعید آروم نگاه می کرد و سعی داشت منو آروم کنه ..خیلی مردی پسر! 

 

بعد یه راننده ی کامیون کمکمون کرد ماشین رو در آورد و لاستیک رو عوض کرد 

همراهیامون رسیدن  

دایی و بابا جون اینها.. 

به خیر گذشته بود  

الهی شکر  

حالا زندگی رو خیلی بیشتر دوست دارم  

و فهمیدم که نباید به مسائل کوچیک و کم اهمیت اهمیت داد 

مرز مرگ و زندگی به باریکی مو هست ......  

 

 

پ.ن :هیچ وقت چیزی رو توی ذهنتون نسازید من ساختم و مجبور شدم پیاده شم...... 

با اون وضعیتی که ساخته بودم.

یا حق !!!

چشمها!

میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده میبیند. وی به راهب مراجعه میکند و راهب نیز پس از معاینه وی به ...او پیشنهاد که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند.وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور میدهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند . همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض میکند. پس از مدتی رنگ ماشین ، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر میدهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد. بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد میشود متوجه میشود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش میرسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته ؟ مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و میگوید :" بله . اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته." مرد راهب با تعجب به بیمارش میگوید بالعکس این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام. برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود.برای این کار نمیتوانی تمام دنیا را تغییر دهی ، بلکه با تغییر چشم اندازت میتوانی دنیا را به کام خود درآوری. تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر چشم اندازمان ارزانترین و موثرترین روش میباشد.

سروش نوشت ..می فهمی گلم..

تو خیلی بیشتر از سنت می فهمی گل ه من 

خوبه یا بد نمی دونم 

خدایا یاریم کن....