ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
«دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم
و انگشتانم را بر
پوست کشیده
شب میکشم»
اخ که یه روزی چقدر این شعر فروغ رو زمزمه میکردم و سعید هم همش میگفت مریم نگو این ناامیدی فروغ ما رو هم میگیره و به هم نمی رسیما!!!
امروز میخوام در مورد یه مطلبی براتون بگم که شاید خیلی از کسانی با موقعیت من (با این همه گرفتاری زندگی ) بهش توجه نکنن
می خوام در مورد یه گربه کوچولو بگم که هر روز توجه من رو جلب میکنه..( آخه پنجره آشپزخانه ما به پشت بام و ایوان خانه روبرو مشرف است ) و من طی این تقریبا چهار سالی که ازدواج کردیم به این گربه کوچولویی که همیشه روی ایوان خانه روبرو پشت پنجره همسایه می نشست توجه میکردم و بهم نخندیدا هر روز بهش سلام میکردم و صبح به خیر می گفتم...
برام یه عادت شده بود دیدنش و همش پیش خودم میگفتم چرا این گربه همیشه اینجا میشینه و گوشه گیری میکنه ؟؟؟
واای امروز فهمیدم که پاش لنگ میزنه و این همه مدت این بیچاره مشکل داشته و هیچ کس نمی دونسته !!!!!!!!!
اشک توی چشمام حلقه زد و چند تا قطره اشک ریخت روی گونم .......داشتم برا سروشم ماکارانی می پختم و با خودم گفتم ای کاش مادر تو هم اینجا بود و بهت می رسید کوچولوی بیگناه!!!!
ای خدا چند تا از ما آدما زیر سقفهای این شهر بی در و پیکر کمک می خواییم ؟؟؟ تازه اگر شانس بیاریم و سقفی بالا سرمون باشه!
ای خدایا ما رو به حال خودمون وامگذار که بی تو هیچیم....
یا حق!!!