مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

گربه همسایه...

 

«دلم گرفته است 

دلم گرفته است 

به ایوان می روم 

 و انگشتانم را بر  

پوست کشیده  

شب میکشم» 

 

 اخ که یه روزی چقدر این شعر فروغ رو زمزمه میکردم و سعید هم همش میگفت مریم نگو این ناامیدی فروغ ما رو هم میگیره و به هم نمی رسیما!!! 

  

امروز میخوام در مورد یه مطلبی براتون بگم که شاید خیلی از کسانی با موقعیت من (با این همه گرفتاری زندگی ) بهش توجه نکنن 

می خوام در مورد یه گربه کوچولو بگم که  هر روز توجه من رو جلب میکنه..( آخه پنجره آشپزخانه ما  به پشت بام و ایوان  خانه روبرو مشرف است ) و من طی این تقریبا چهار سالی که ازدواج کردیم به این گربه کوچولویی که همیشه روی ایوان خانه روبرو پشت پنجره همسایه می نشست  توجه میکردم و بهم نخندیدا هر روز بهش سلام میکردم و صبح به خیر می گفتم... 

برام یه عادت شده بود دیدنش و همش پیش خودم میگفتم چرا این گربه همیشه اینجا میشینه و گوشه گیری میکنه ؟؟؟ 

واای امروز فهمیدم که پاش لنگ میزنه و این همه مدت این بیچاره مشکل داشته و هیچ کس نمی دونسته !!!!!!!!! 

اشک توی چشمام حلقه زد و  چند تا قطره اشک ریخت روی گونم .......داشتم برا سروشم ماکارانی می پختم و با خودم گفتم ای کاش مادر تو هم اینجا بود و بهت می رسید کوچولوی بیگناه!!!! 

ای خدا چند تا از ما آدما زیر سقفهای این شهر بی در و پیکر کمک می خواییم ؟؟؟ تازه اگر شانس بیاریم و سقفی بالا سرمون باشه! 

 

ای خدایا ما رو به حال خودمون وامگذار که بی تو هیچیم.... 

یا حق!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد