مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

شب شراب نیرزد به بامداد خمار............

هی بازیگر گریه نکن  

ما هممون مثل همیم  

صبحها که از خواب پامیشیم  

نقاب به صورت میزنیم 

 

صداشو دارم میشنوم این صدای استخونهامه که داره خورد میشه 

کی می تونه مریم رو از نو بنویسه 

کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

فصل آخرم یا کم آوردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

خدایا کمکم کن 

همش به خاطر این و اون؟؟؟ 

پس من چی؟ 

من کیم؟ 

جق من دست کی جامونده؟ 

کی می خواد به من کمک کنه؟ 

چرا هیچ عشقی به دلم نمی شینه؟ 

چرا؟؟؟؟؟؟ 

 

دریا تو چشمام ه؟؟ 

دریا داره کم میاره 

تا کجا 

نفسم در نمیاد  

می خوام فریاد بزنم 

 نمی تونم 

 

هیچی به من نمی تونه کمک کنه 

خدا 

چرا پل هارو خراب کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

کی می دونه من دارم از چی حرف میزنم؟؟؟ 

 

کی جنس من رو می دونه 

  

 

 

 

اگر بمیرم پس بچم؟؟؟ 

وقتی پشت سرم مامان  مامان بکنه 

دلم نمی سوزه؟؟؟ 

دلم نمی خواد به خاطر اون بر گردم؟؟؟؟ 

 نمی دونم 

 

خدایا....................... 

 

چرا؟؟؟ 

تنها کسم مامانم بود شاید اون تو این روزها  

می توست 

 

من چقدر بدبختممممممممممممم 

 

مثل ابرای بهاری دلم از غصه پره 

شیشه ی نازک دل منتظر تلنگره...

 

کجا برم؟؟ 

به کی بگم؟؟ 

 

اینجا شاید آخرین خونه ی جدول زندگیمه 

شاید...  

  

چقدر بی کسم 

با تمام وجودم دارم گریه میکنم 

می خوام تنها باشم اما.. 

 

نوازشم کن و ببین  

عشق می ریزه از نگام  

 

 یا حق!!

نظرات 4 + ارسال نظر
سانیا چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:26

مریم....مریم جونم....مریمم...
خوبی عزیزم؟آره؟خوبی دختر؟
مریم اشکاتو بریز بذار وجودت شفاف شه اما حرف بزن
دوست ندارم وقتی تو شرایط بد روحی هستی حرفای منطقی و دانای کلی بزنم.اما من هق هق ناگهانی رو می شناسم.مریمم اروم باش و حرف بزن.با هر کی دوست داری فقط حرف بزن..
دوست دارم برات تا فردا بنویسم اما فقط بدونم که حالت حوبه....

سانیا چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:27

تو خامشی که بخواند؟
تو می روی که بماند ؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟

. چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:18

مریم جان
تنهایی...دردت رو کسی نمیدونه...اونجور که میخواستی نشد...اون جور که وعده داده بودن...اونجور که فکر میکردی حقت هست نشد...میدونم خانم...میدونم درد داری..
میدونم اونقدر غم داری که بعضی وقتها اغوش مادر چاره ساز نیست .مریم خانم...مریم خوب...نباید بذاری غمت ،دردت ،بی کسیت،بی عشقیت...هر چی و هر چی از پا درت بیاره...مریم جان تو یک زن قوی هستی...با درک و شعور بالا نذار وضعیتی که میشه بعضی وقتها به روش چشم بست از پا درت بیاره...مریم نذار اونجور که نمی خوای بشی...مریم اگه مردت ،تو رو اونجور که میخوای نمیبینه از بی عقلیشه...از دلی که به جای غشق تو از چیزهای بی ارزش دیگه پر شده...اگه مردت از این نوشته های درد ،چیزی نمیفهمه از کج فهمیشه...این نوشته ها داره داد میزنه:اهای سعید...اهای عشق من...من رو ببین..اونجور که لایقشم...اونجور که میدونی دوست دارم...
مریم به عشق سعید شک نکن...ولی میدونم که برات سخته نادیده گرفتنش.مردها بعضی وقتها که از خونه میزنن بیرون یادشون میره گلی در انتظارشونه...یادشون میره اون گل مراقبت و توجه میخوات...یادشون میره...اب میخوات و نور....عشق میخوات . حرف...مریم خانم...دختر خوب...درسته تو همه ی این چیزها رو میخوای...ولی وقتی طرفت بعضی وقتها کوره ...نباید که خودت رو از بین ببری...نباید به خاطر اینکه
تو رو نمیبینه ...خودت هم خودت رو نبینی...
پس نذار خردت کنه...نذار بی توجهی سعید...حرفهای عجیبش از پا درت بیاره...
تو باید دنبال راحل بگردی...باید بری دنبال چیزی که مریم رو بهت نشون میده...بری دنبال چیزی که ازش لذت میبری...
یکبار بهت گفتم :قرار نیست من همسر یه مرد باشم اونم ۲۴ ساعته ولی اون همسر من باشه بعد از همه ی کارهای دلبخواهش...مریم قوی باش..
الان ببین توی این موقعیت چی شادت میکنه چی به روح خستت ارامش میده...
همون کار رو بکن...کاری که مریم دوست داره...نه سعید و چه و چه و چه...
پس الان سعید و مشکلاتش رو بذار کنار...و بشو مریمی که همیشه دلت میخوات باش...برای حل مشکلت تو انرژی لازم داری...

سانیا چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:34

مریم جونم خوبی؟اینجا رو می خونی <.> خوب نوشته برات.عزیزم بیا ببینم حالت خوبه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد