مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

پسرک

پدر و مادرش جدا شدند،

مادر راه خودش را گرفت و رفت،

چند سال بعد پدر هم‌بی خبر گذاشت و رفت خارج از کشور

پسر ماند و مادربزرگ مهربانی که جور همه را کشید

پدر را در خارج به خاطر پول کشتند

و پسر بیشتر احساس تنهایی کرد

چند تار موی پسر در هفده سالکی  سفید شده


پسر الان روبروی من نشسته 

چقدر سخت است یتیمی ...