ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بعضی ها را باید بین زرورق پیچید و مدتی کنار گذاشت
بعد که نبودنش برایت خوش مزه بود
بوسید و آرام کنارگذاشت
تا حالا واست پیش اومده که
یهو مثل اینکه یه کلید قطع و وصل
رو بزنن
بیخیال آدمهای بس مهم زندگیت بشی؟
انگار کلید به حالت قطع زده شده!!......
سطح اکسیژن خونم داره پایین میاد انگار
سر درد دارم
نفسم تنگه...
بماند ب یادگار این بی کسی به تاریخ نیمه شبی در نیمه های خرداد ماه 1400......
تجربه ی غریب
عجیب
تقریبا زشتیه!
همه ی مزه ها یکیه
هیچ بویی احساس نمیکنم!
هیچ غذایی با دیگری فرق نداره
بوی خوش انسان های اطرافم رو نمی فهمم...
به این فکر میکنم اگر مزه ی دوست داشتن
آدم ها
و احساس ما به اونها هم اینجوری از بین میرفت
و یکی میشد
چقدر بد بود.......
سخت سخت سخت. خیلی سخته این روزا. داریم لاغر میشیم.راستی فینال لیگ اروپا (چلسی،منچسترسیتی) را در بیمارستان دیدم.
فکر میکردم کرونا را دریبل زدیم و رفت،اما انتقام واکسنهای چینی و روسی و کوبایی را از من گرفت. پنج روز از کرونا مثبت شدن رسمی و بستری من میگذره. برای همه سخت بوده، مریم، بچه ها، بابا و مامانم..... مشکل اصلی من قند بالاست و بعد کم شدن اکسیژن خون.
فردا میام خونه، اینجا داغون شدم.بابا و مامانم و تا حدودی پرویز برادرش و زنش هم تا حالا هر جور تونستن به مریم که خودشم مبتلا شده کمک کردن.به هر روی دعا کنید قند بالا مارکو به جای بد نکشونه به خاطر خانواده!! این بدن امروز ۶ بار انسولین خورده!حق بدید نگران باشم.
نفسهام ب شماره افتاده
لباهم کبوده
سخت نفس میکشم
نمی خوام کسیو ناراحت کنم
میرم کنار پنجره
میگم مامان حالم خوب نیست کجایی؟
ب آسمون نگاه می کنم صورتم خیس اشک میشه
بینیم میگیره و نفسم تنگ تر میشه
یه پروانه پر میزنه تو اتاق
این وقت شب؟؟؟