ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سر بده |آواز حق حق
خالی کن دلی که تنگه
گریه کن ..گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه ...........
بر گرفته از وبلاگ گمنام..نوشته سعید
چهارشنبه 25 تیر ماه سال 1382 | |
تردید ! تردید و باز هم تردید! | |
یک سو منطق . سوی دیگر احساس . تابع کدام یک باید بود؟ تلفیقی از این دو یا هیچکدام !! تا آنجا که توانسته ای عمریست پاک زیسته ای . همیشه در تلاش بوده ای حق خودت را از زندگی بگیری و اتفاقا انسان بی عرضه ای هم نیستی . هرگز نگذاشتی صحرای دلت به رستنگاه علفهای هرزه بدل شود. دوست داشتن او ، بی دلیل خود را ساکن و حاکم نهانخانه ی احساس تو کرده است. هر چه از او دوری می جویی بیشتر اسیرش می شوی ! به خود می گویی او که دیر آمد ، ای کاش زود می رفت . می دانی که خود را منطقی می داند . و چنین منطقیونی ! سخت از شمایان احساساتی گریزانند! به او کاملا این حق را می دهی! از تو می خواهد به هیچ صورت به اوعادت نکنی !! اما کار از کار گذشته است و تو عادت کرده ای و حتی چیزی بیشتر از عادت ! از یک سو دوست داری مثل قهرمان یک فیلم احساسی به این نیت که آسایش لحظه های او را بر هم نزنی ، خود را از لحظه های او کنار بکشی و خودت با درد خودت بسوزی ، تا روزی که عاقل شوی!!! اما سوی خودخواهانه دلت می گوید به دنبال چاره ای باش ، و برای تو که سخت از تظاهر در اثبات و تحمیل خود گریزانی ، این مانع بسیار بزرگی است! وای فصل سخت رسوایی رسید ! چاره چیست!!؟ درمانده شده ام! این روزهای من آغشته از این تردیدهاست !باید چه کرد!؟ دوستانی که دوست دارند کلبه ما رو با لینک به دولتسرای خودشون منور کنند، لطفا توی قسمت نظرات به این مطلب حتما اشاره کنند. | |
دوشنبه 30 تیر ماه سال 1382 | |
مریم هستم با سلام به همه دوستانی که قصد کمک به امری محال دارند.. | |
میگم شاید اولین مورد مشترک من وسعید همین سقف باشه .....اما فقط منو اون زیر یه سقف مشترک جا میگیریم اون هم آسمونه !!!!! | |
سلول سلولم به اندازه همه این سالها شکست................صدایش در سرم پیچید ......آرام گریستم.....اما چه سود........فردا باز هم روز خداست............
...............................................................................................................................................................
................................................
...............................................................
....................................................................................
سکوت ای مادر فریاد!
سلام
با همه عشقی که به زندگیم دارم و با شکر گذاری از این که خانواده کوجکم همه سالمن ..باید بگم خسته ام از تکرار مکررات ....
خدایا مدد از تو...یاحق!!!!