مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

این روزها.....



زندگی سیگار کاپتان بلکه

می کشیش تلخه

فقط بوش خوبه! 




جهنم

وقتی زندگی را جهنم کنی،

خودت زودتر از همه خواهی سوخت....

تولد، دهلیز

بیست و سومین سال در دهلیز،

جشن تولد مریم،

ساده و صمیمی تر از همیشه....


دهلیز مقر قرارهای عاشقانه ی اول،

البته زیرساخت‌ها فراهم‌بود که به نتیجه رسید،

جوانی سالم، عاشق، تحصیلکرده، اهل کار و زندگی...

چقدر از خودم تعریف کردم،.عشق حفاظت، تفاهم و سازگاری می خواهد....

گاهی.....

گاهی 

در یک برش

از زندگی 

یکی 

چیزی


تماااام می شود. 


در کمال بهت و ناباوری...... 





در هیچ برشی از زندگی

تا این اندازه  احساس

شکنندگی و ضعیف بودن نداشنم


خدایم مددی..... 


می ترسم از این حس 

چون یک زنم...... 





جانم



««آرامش است عاقبت اضطراب ها....»» 




دیدار

بابا

دیدار دوباره تو لیاقت می خواست



حس می کنم لایق دیدارم رفیق.... 




یک حبه قند


در حرفهایت

یک حبه قند

بیانداز..... 



شاید حالمان شیرین شود.....