ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دلم برات تنگ شده دختر....
هیس!!!کاءنات میفهمه بیشتر میشه.
به خودم وفادار خواهم ماند
پاک میکنم همه ی احساسات آزار دهنده ی جسمم را
و باز میکنم تمام قلابهای اویزان شدنم به دیگری را
حتی اگر نور دیده ام باشد
ا
اینها قولهای مریم بانو به خودش امروز صبح بود.....
یا حق!
سروش چهارم بود
سعید به کارش برگشت
سینا جسته گریخته مهد رفت
مرتضی ازدواج کرد
دختر محمد و هدی رو دیدم
فرزاد ازدواج کرد
ندا ازدواج کرد
و من
یک سال بزرگتر شدم
اکنون که یک سال بزرگتر شده ام
دلم
فقط آرامش و سلامتی می خواهد.
همین
تولدم مبارک!
نیمه ی دوم دهه ی سوم زندگی
یک زن
ارام ارام میگذرد
خداکند حاصل این سالها
پختگی باشد و تجربه .
یارب!
روبرویت مینشینم
عادت ندارم مستقیم چشم به چشمت بدوزم
اسمش حرمت است یا چیز دیگری نمیدانم
درد دلهایم را شنیده ای
با آرامش و صبوری هم شنیده ای.
شروع میکنی
با بیان شیرین و ارام خودت
خلاصه ی کلام.
هر نقشی توی زندگی داری خوب ایفا کن
اگر مادری مادر خوبی باش
اگر همسری همسر خوبی باش
خانه داری خوب خانه داری کن
هیچ نقشی رو توی زتدگیت مرده مال !!!نکن.
اگر دختر من هستی
توی زندگیت یا جایی نباش یا خوب و با قدرت باش!
من همیشه ی زندگی یا کاری رو قبول نکردم
یا اگر شروع کردم با قدرت ادامه دادم
و سعی کردم در حد خودم بهترین باشم
توی دلم میپیجد....راستی هم بهترین بابای دنیا بودی پیر مرد!
اینکه بخوای خودتو و دیگرون و بچه و شوهر رو روی زمین بکشی
که من مادرم یا همسرم
اصلا قبول ندارم
پس
یا نباش یا خوب باش توی نقشت!!
چشم..
گفته بودم بالا و پایین برم ..تو ناجی ذهن من هستی پیرمرد!