مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

تولدم...

امروز تولد منه 

پام شکسته

بر اثر سقوط، نابهنگام  زودپز از آب چک..

حال روحی  هم، هی.... 

کلینیک ترک بی حجابی

من در عجبم از این همه فکر شیک! 

از امر تراپی و هزاران تکنیک

از راهنمایی رهایی از سوگ

از  ترک مواد و  سیخ و سنگ و پیک  نیک

از رفع پارانویا و تنشن ، پرخاش

از دفع نقائص روان، فرضا تیک

خود خصلت بی حجاب بودن، حیران

زین کار که شد باز  برایش کلینیک!


حیف شدما! 

می کشند...

این رسم حقیرهاست،

می. کشند و بعد می. گویند چرا نفس نمی. کشد.... 


چند روز قبل با رئیس جمهور ملاقات داشتم،. چند پیشنهاد تاپ شغلی دارم،. اما شرایط روحی خوب نیست.... 

احتمالا کم دردسرتربنش را انتخاب خواهم کرد. 

تمام... 

خدایا


عمیقا سپاسگزارم. 




خدایا منو ببخش اگر گاهی

گله

شکایت

و ناسپاسی می کنم...... 


مثل بعضی پستهای همین دفترچه خاطرات 




کمتر نمایشی باشیم

می شود کمتر نمایشی و بیشتر عادی بود،همین!


مردشور اینستاگرام،

خصوصا برای بیماران کمال طلب! 

پس از طوفان.....

اینروزها

خیلییی بیشتر از قبل

دلم برای دردهای دیگران

فشرده می شود..... 


تحمل ظلم به دیگر زنها را هم ندارم 

چون با تمااام وجود لمس کردم که ما

چقدر آسیب پذیریم و در ظاهر جان سخت! 


مراقب خانمها  باشیم... لطفا؛ 



مثبت باش، کائنات با کسی شوخی نداره!

امروز از سر صبح ب قول قدیمی ها از دنده چپ بیدار شدم

پسرک ساعت اول کلاس نداشت گفت دیرتر میرم 

فندق می گفت حالم خوب نیست و از زیر لحاف بیرون نمیومد

آقای خانه پا درد داشت و غر میزد

خلاصه وضعیتی بود دیدنی


آقای خانه رفت

نشستم با یه فنجون قهوه با خودم خلوت کردم

و کل ذهنمو استفراغ مغزی کردم روی کاغذ تا شاید آرومتر بشه! 


پسرک رو صدا زدم صبحانه خورد 

باید می رسوندم ولیعصر  مدرسه 

فندق همچنان  به تخت چسبیده بود


از خونه زدیم بیرون

تقریبا نادر بود 

ضبط ماشین رو  خاموش کردم

و تا مدرسه سر پسرک غر زدم! 


وقت برگشت میدون مادر ماشین خاموش شد! 

بله خاموش شد..... 


یه آقای محترم اومد کمک کرد و ایراد رو پیدا کرد

اما به قطعه نیاز بود

با آقای خانه تماس گرفتم 

یه نفر رو فرستاد به لوکیشنی که ارسال کردم 


چند ساعتی و هنوززز تا الان گیریم! 

من نوبت دکتر داشتم 

پرید.... 

نهار نداریم..... 

فندق خونست.... 

من داغونم 


همون روبرو تا طرف بره قطعه بگیره برگرده

خودمو پرت کردم تو یه کافه که به افکار زشتم فکر کنم! 

به این نا مثبت اندیشی که باعث این وقایع شد

سهم کافئین امروز پر بود

اما باید یه جیزی سفارش می دادم 

یه لاته عربیکا گرفتم که کافئینش به لرزه نندازه تنمو.... 

و  در خلوت و انتظار 

به افکار زشتم فکر کردم! 


مثبت نباشی کائنات می زنه تو گوشت.... 

حواستو جمع کن

شوخی نداره! 



بمب

امشب صدای سه چهار انفجار  بمب مهیب را شنیدم.