وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین
درباره من
مریم و سعید فرزندانی از آدم و حوا زیر سقف آسمان روزی به هم دل بستند و هم پیمان شدند که تا همیشه با هم باشند
هدیه های آسمانی مان سروش و سینا را عاشقانه عشق می ورزیم
و آرزومند آرزوهای سبز و جاودانشان هستیم
مقدم شما بازدید کننده ی گرامی گلباران....
ادامه...
خیلی خوبه ..... بیستمین سالگرد ازدواج!
وقتی که دل میگیره ، فقط یه آغوش خوبه یه نفر که حرفاتو گوش کنه ، گوش خوبه یه اتاقی باشه با دَرای بسته ، یه سکوت من باشم...
این روزها.....
زندگی سیگار کاپتان بلکه می کشیش تلخه فقط بوش خوبه!
جهنم
وقتی زندگی را جهنم کنی، خودت زودتر از همه خواهی سوخت....
تولد، دهلیز
بیست و سومین سال در دهلیز، جشن تولد مریم، ساده و صمیمی تر از همیشه.... دهلیز مقر قرارهای عاشقانه ی اول، البته...
گاهی.....
گاهی در یک برش از زندگی یکی چیزی تماااام می شود. در کمال بهت و ناباوری...... .
[ بدون عنوان ]
در هیچ برشی از زندگی تا این اندازه احساس شکنندگی و ضعیف بودن نداشنم خدایم مددی..... می ترسم از این حس چون یک زنم......
یک خاطره: بیمارستان شلوغ شلوغ بود. عملیات نبود، گرمای هوا همه را از پا انداخته بود. دکتر سرم وصل کرده بود بهش. از اتاق می رفت بیرون ، گفت «بهش برسید. خیلی ضعیف شده.» گفت «نمی خورم.» گفتم «چرا آخه؟» - اینا رو بر ای چی آوردن این جا؟ مریض ها را نشان می داد. – گرمازده شدن خب. – منو برای چی آوردن؟ – شما هم گرمازده شدین. – پس می بینی که فرقی نداریم. گفت «نمی خورم.» «حسین آقا به خدا به همه گیلاس دادیم. این چن تا دونه مونده فقط .» گفت «هروقت همه ی بچه های لشکر گیلاس داشتند بخورند، من هم می خورم.»
خاطره ای بود از شهید حسین خرازی، فرمانده شهید لشکر امام حسین و عملیات کربلای پنج.
به راستی اگر ما شهدا را الگوی خویش قرار می دادیم، در این کشور اینقدر دزدی و تقلّب وجود نمی داشت؛ اینهمه ریاست طلبی وجود نمی داشت. الگوهای ما امروزه سرمایه داران و ثروتمندان هستند، زیبایی را در چهرۀ زیبا و صدای خوش می بینیم.
سلام. بله، به زبان ساده تر، یک دست صدا نداره.
یک خاطره:
بیمارستان شلوغ شلوغ بود. عملیات نبود، گرمای هوا همه را از پا انداخته بود. دکتر سرم وصل کرده بود بهش. از اتاق می رفت بیرون ، گفت «بهش برسید. خیلی ضعیف شده.» گفت «نمی خورم.»
گفتم «چرا آخه؟»
- اینا رو بر ای چی آوردن این جا؟ مریض ها را نشان می داد.
– گرمازده شدن خب.
– منو برای چی آوردن؟
– شما هم گرمازده شدین.
– پس می بینی که فرقی نداریم.
گفت «نمی خورم.»
«حسین آقا به خدا به همه گیلاس دادیم. این چن تا دونه مونده فقط .»
گفت «هروقت همه ی بچه های لشکر گیلاس داشتند بخورند، من هم می خورم.»
خاطره ای بود از شهید حسین خرازی، فرمانده شهید لشکر امام حسین و عملیات کربلای پنج.
به راستی اگر ما شهدا را الگوی خویش قرار می دادیم، در این کشور اینقدر دزدی و تقلّب وجود نمی داشت؛ اینهمه ریاست طلبی وجود نمی داشت. الگوهای ما امروزه سرمایه داران و ثروتمندان هستند، زیبایی را در چهرۀ زیبا و صدای خوش می بینیم.
سلام به شما دوتا زوج خوشبخت.خوبین؟

شعر خیلی قشنگی بود.مرسی..
آپم.به ما هم حتما سر بزنین.نظر هم بگذارین.ممنون..
فعلا...
سلام
وای خیلی این شعر قشنگ بود
آقا چرا سروش نوشت رمز داره
بی مزه ها