ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تویی لطافت باران، تو حضرت عشق
و قطب عالمامکان، تو حضرت عشق
تمام شور و امیدم ، نمونه ی ایثار
و نور محفل یاران، تو حضرت عشق
هر آن چه که بینی فنا شود روزی
نداشت مهر تو پایان ، تو حضرت عشق
در این هجوم مرارت تویی وجود من و
به جسم خسته ی من جان، تو حضرت عشق
نیاز دارم با یه کوله برم مهرآباد
اولین پرواز به سمت ولایت رو سوار شم
برم روی صندلی حلوش بشینم
اول توی دلم بگم
قربون چشمهای قشنگت برم
نبینم غمتو...چرا اینهمه تلخی اینروزا
و شروع کنم به صحبت
فقط حرف بزنم
مثل آنشرلی با موهای قرمز
مثل نوجوونی های خودم که
داخل آشپزخونه یه بند با شور و حال
واسه مامانم حرف میزدم....
اونم إروم إروم قهوه شو بنوشه
و من تو دلم بگم گوارای وجود نازنینت
اما زمان رو از دست ندم و
تند تند حرف بزنم
اونم با همون لبخند زیبای همیشش
نگام کنه و شاید تو دلش بگه ای
دااد که این دختره بزرگ نمیشه!
هر از گاهی حرفمو قطع کنه
چند جمله بگه
من بیتابانه سراپا بهش گوش بدم
تو دلم بگم قربونت برم مرسی که هستی.
مونسم،همدمم،سنگ صبورم ،داداشم
اما بازم زمان رو از دست ندم
و فقط حرفهای خودمو بزنم......
دلم نخواد تموم شه این دقایق
دوست داشته باشم زمان رو فریز کنم
فقط باشه و باشه و باشه.....
این مال مریم دیروز بود
اما
مریم امروز
منطقی فکر می کنه نه احساسی
یادش میاد که هر کسی اولویتهایی داره
و من مسئول حل مشکلاتم هستم..
توی دلش می گه
الهی همه بهترینها سهم تو
اما من تنهایی می جنگم.
..............
زبان بسته است!
دل هم از این و هم از آن خستهست
تن گرفتار و جان ز تن رستهست
چشم میبیند و زبان خاموش!
دل به سوز و گداز و لب بستهست
دست در تاب و در تب است ولی
درد و افسوس، پای بشکستهست!
در پی هر سختی إسانی قرار دادیم ....
و این وعده ی الهیست....
امتحانات بچه ها
مریضی آقای خانه
دلتنگی عجیب من برای بابام
بغضم واسه خاک مامانم ....
و دلزدگی و عدم باور از دلخوشی های دیروزی!
این منم خلاصه در یک بند نوشته......
نیمه ی اردیبهشت ...تهران بارانی......
وقتی حس می کنی
ارزش متغیرها
یعنی
انسانها توی ذهنت
به خاطر بی تفاوتی ها
و کارهای خودشون
داره برابر می شه
این موضوع خودتو بیشتر
از هر کسی آزار می ده...
اما خود کرده را تدبیر نیست
گفتنی ها را گفتیم
حتی در مست و هوشیاری احساس
ناگفتنی ها را هم گفتیم.
کاش هرگز ارزش ایکس با ایگرگ برابر نشود!
هر چیز به جای خویش نیکوست.....
روزهای متفاوتیست
روزهای تصمیم گیری
تغییر شرایط
برگشت به شیراز یا ماندن
گنار گذاشتن کار اداری یا ادامه
و ....
محتملترین گزینه ، خداحافظی با کار اداری و شروع دوباره معلمس و تحصیل و اندکی کار آزاد است....
یه حالتی توی زبانهای برنامه نویسی بود
به نام حلقه های بی پایان
بدون شرط خروج!
شده این روزهای من
حلقه ی بی پایان دلتنگی های من....
فقط
ارام تر
بی صدا تر
پخته تر
و صد البته
منطقی تر.
................