والا این روزا هر دو میترسیم و بیشنر دخالتهای دادشم باعث شده که بابام یه کم شک کنن !!!و ما خیلی وحشت داریم چون خوب میدونیم که بد جوری عاشق همیم !!!نمیدونم والا و از این جهت که شیدا جون پرسیده بود وضعیت مالی رو چه جوری قبول کردن ..معجزه که نشده فقط بابام اون شب با خود سعید حرف زدن و صریحا گفتن که منم اول زندگی چیزی نداشتم و باید توکل کنید به خدا .به قول معروف شکر خدا هنوز اصل و اول خودشونو فراموش نکردن ..بابا کمک کنید مسله سن رو حل کنیم اینم با این شرایط که دنبال بهونه میگردن ...یا حق!!!!!!
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1384 ساعت 18:10