مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

یا بیا، یا میام.....

مریم دلم برات خیلیی تنگ شده 

جند روز بیا و برگرد


_نمیشه، پای سروش امتحانات و 

دلی که زیاد اصراری به اومدن نداره.... 


با خنده میگه پس من میام اگر نیای


توی دلم میگم آره، جون عمت تو هم میای.... 


دو روز بعد ساعت دو عصر 

لوکیشن میدی؟ 

_سر به سرم نذار


چهل دقیفه بعد از تاکسی فرودگاه با چمدونش پیاده شد.... 

چشمام می دید 

مغزم باور نمی کرد


بغلش کردم،،، بوسیدمش،،، با تمام وجود بو کشیدمش... 

بوی عطر زندگی می داد

کمتر از ۲۴ ساعت مهمونم بود اما 

کلی ارزش داشت....... 


داداش مثل کوه واسه خواهرش استواره.... 


بمونی برام سنگ صبورم.... 



نظرات 1 + ارسال نظر
یه نفر همین حوالی جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1404 ساعت 04:40

بغضم گرفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد