مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

بابا


راستی

این روزها عحیب دلتنگتم بابا

سفرت آرام 

تصویر اتاقت توی ذهنم 

خالی از تو 

دلم رو به آتیش می کشه.... 


گونه هام  از اشک  گرمه.... 

روحت شاد

..... 



این داستان: قانونهای نانوشته، ساخته ی ذهن

امروز نهار قیمه گذاشتم 

بازم ته دیگ  برنج بعد از ماههای زیادی سوخت! 

چرا؟ 

چون ذهن من از حدود ۱۹ سال پیش که ازدواج کردیم 

نوشته

روزهایی که غذا قیمه اس، ته دیگ می سوزه..... 

و همه چیز دست به دست هم داد تا یه فنجون 

چای بی موقع این قانون نانوشته ی ذهن رو اجرا کنه! 


مراقب ذهنمون باشیم 

بدجوری می تونه همه چیز رو کنترل کنه.... 






روز از نو.....

بعد از چندین ماه دوری

بالاخره


خونه. 



خدایم سپاس

نوزدهمین سالگرد ازدواج

دوازدهم شهریور۱۴۰۳ نوزدهمین  سالگرد ازدواجمون بود،

متفاوت....

با وجود همه ی مشکلات، بعید می دونم هر عشق من به مریم کم شده باشه...

نگرانی این روزهای من آینده ی بچه هاست 

امیدوارم عاقبت بخیر شن...

شاملو...

صدایت می‌زنم گوش بده قلبم صدایت می‌زند.


شب گِرداگِردَم حصار کشیده است


و من به تو نگاه می‌کنم،


از پنجره‌های دلم به ستاره‌هایت نگاه می‌کنم


چرا که هر ستاره آفتابی‌ست


من آفتاب را باور دارم


من دریا را باور دارم


و چشم‌های تو سرچشمه‌ی دریاهاست


انسان سرچشمه‌ی دریاهاست.

شاملو......

صدایت می‌زنم گوش بده قلبم صدایت می‌زند.

شب گِرداگِردَم حصار کشیده است

و من به تو نگاه می‌کنم،

از پنجره‌های دلم به ستاره‌هایت نگاه می‌کنم

چرا که هر ستاره آفتابی‌ست

من آفتاب را باور دارم

من دریا را باور دارم

و چشم‌های تو سرچشمه‌ی دریاهاست

انسان سرچشمه‌ی دریاهاست.

پسرک

پدر و مادرش جدا شدند،

مادر راه خودش را گرفت و رفت،

چند سال بعد پدر هم‌بی خبر گذاشت و رفت خارج از کشور

پسر ماند و مادربزرگ مهربانی که جور همه را کشید

پدر را در خارج به خاطر پول کشتند

و پسر بیشتر احساس تنهایی کرد

چند تار موی پسر در هفده سالکی  سفید شده


پسر الان روبروی من نشسته 

چقدر سخت است یتیمی ...

یهبودی

دیشب

کلیپ صوتی

گل‌

سرویس

گاهی دلم برایِ خودم تنگ می‌شود

گاهی بجایِ خالیِ خود فکر‌ می‌کنم

نارس‌تر از همیشه به‌توجیه بودَنم

رویِ خواصِ کالیِ خود فکر می‌کنم....... 

بعضی ها 

خوبند 

نه

اصلا

عالی اند 


امااا 

دیگر آدم امن تو نیستند..... 

و این کلی دردناکه. 


همین

 نقطه ته خط!