مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

غمی غمناک!!!!!!!

غمی غمناک شب سردی است، و من افسرده.راه دوری است، و پایی خسته.تیرگی هست و چراغی مرده. می کنم، تنها، از جاده عبور:دور ماندند زمن آدم ها.سایه ای از سر دیوار گذشت،غمی افزود مرا بر غم ها. فکر تاریکی و این ویرانیبی خبر آمد تا با دل منقصه ها ساز کند پنهانی. نیست رنگی که بگوید با مناندکی صبر، سحر نزدیک است.هر دم این بانگ برآرم از دل:وای، این شب چقدر تاریک است! خنده ای کو که به دل انگیزم؟قطره ای کو که به دریا ریزم؟صخره ای کو که بدان آویزم؟ مثل این است که شب نمناک است.دیگران را هم غم هست به دل،غم من، لیک، غمی غمناک است. برامون دعا کنید....یا حق!!!

و اما عشق ...(۱)

طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری... آنگاه گفت با ما از عشق سخن بگوی....آنگاه پیامبر گفت :«هر زمان که عشق اشارتی کرد در پی او بشتابید.. هر چند راه او سخت و ناهموار باشد ...و هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت خود را به او سپارید....هر چند که تیغهای پنهان در بال و پرش ممکن است شما را مجروح کند...هر زمان که عشق با شما سخن بگوید او را باور کنید..(اما چگونه؟؟؟؟)...هر چند دعوت او رویاهای شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند....زیرا عشق چنانکه شما را تاج بر سر می نهد و به صلیب نیز میکشد...و چنانکه شما را میرویاند شاخ و برگ شما را هرس میکند...و چنانکه تا بلندای درخت وجودتان بالا میرود و ظریف ترین شاخه ها ی شما را که در آفتاب میرقصند نوازش میکند....همچنین تا عمیق ترین ریشه های شما پایین میرود و آنها را که به زمین چسبیده اندتکان میدهد....عشق شما را چون خوشه های گندم دسته میکند ...آنگاه شما را به خرمن کوب از پرده خوشه بیرون می آورد...و سپس به غربال باد دانه را از کاه می رهاند...و به گردش آسیاب می سپارد تا آرد سپید از آن بیرون آید....و سپس شما را خمیر می کند تا نرم و انعطاف پذیر شوید...و بعد از آن شما را بر آتش مقدس می نهد تا برای ضیافت مقدس خداوند نان مقدس شوید.....عشق با شما چنین رفتارها میکند تا به اسرار قلب خود معرفت یا بید....و بدین معرفت با قلب زندگی پیوند کنید و جزئی از آن شوید....******* اینارو از یه کتاب که سعید بهم کادو داده نوشتم با ذکر اینکه اینجا منظور از پیامبر حضرت محمد(ص) نیست بلکه منطور جبران مردی از سلاله ابراهیم خلیل است ...یا حق!!******** ادامه دارد............