مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

حال شهرم خوب نیست !

سلام دوستان ! شهر من شیراز این روزها حال خوبی ندارد ! از کدام دردش بگویم !؟ از کارخانه لاستیک دنایش که به برادر جناب سردار رحیم صفوی فروخته اند و تعطیل شده است یا از راه آهنش که بسیاری از اهالی آرزویش را به گور برده اند یا کارخانه روغن نباتی که از محل تولیدش اقساطش را یکی از آقایان موتلفه ای پرداخت می کند یا از نمازهای باران آقای حائری که بارانش در دیار کفر می بارد یا از حرفهای به حق عبدالله شهبازی که هیچ مرجعی به آن رسیدگی نکرد که عبدالله نبی زاده و مسعودی ( معلمهای ساده )  و ... به چه پشتوانه ای ( حائری ) این همه به منابع ملی تجاوز کردید و به ثروتهای میلیاردی دست یافتید  یا به خاموشیهای گاه و بیگاهش که کسی نمی پرسد در مملکتی که بخش اعظم منابع تولید برقش گازی و گازوئیلی است چرا برای این که در مردم حس نیاز به انرژی هسته ای شکل بگیرد این گونه آنها را آزار می دهید یا .................... بی خیال ! حال شهرم خوب نیست !!!

تولد پم پم جون مبارک

سلام بچه ها. دیروز تولد مریم خانوم بود و من این روز رو به ایشون از طرف خودم و آقا سروش تبریک میگم ! راستی سروش به خودش می گه آقا سوش !‌و به مریم می گه پم پم جون!!! 

زود رفت......

همیشه پیش از آنکه فکر کنیم اتفاق می افتد

باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم

چقدر این جمله فروغ فرخ زاد قشنگه...و اون شبی که فروغ پدرش رو تو یه بیمارستان روی دستای خودش از دست داد خوب میدونم که فکرش رو هم نکرده بود چون اون بیچاره همه دغدغه هاش این روزها مراسم عروسی و آیندش بود......وای که چه دنیای زشتیه ...سعیدم حرف خوبی زد گفت :آدمی که دماغشو بگیری مرده پس این همه طمع مال دنیا برا چی؟؟؟؟هادی رفت چه آروم و بی دردسر مثل زندگی کردنش که آزارش به هیچ کس نرسید ..روحش شاد....

قصه این روزهای منم شده بی قراری و با دل نا آروم سعی در آروم کردن اطرافیان و اینکه از خونه دور باشم ... درونم طوفانه دارم ویرون میشم به خدا اما ظاهرم رو باید حفظ کنم .....خدایا  صبر بده و آرامش ....

خدایا به من آرامشی ده تا بپذیرم آنچه را نمی توانم تغییر دهم ....یا حق!!!.

۲۶ تیر در خانه خدا!

سلام جاتون سبز ما امسال ۲۶ تیر و همچنین روز تولد حضرت علی با مریم خانم و سروش مهمان خانه خدا بودیم ! راستی یه اتفاق مهم دیگه این روزها فوت باجناقمه که خانمش همسفر مکه ما بود!   راستی اینم نگاهی به گذشتاه و پستس که مربوط به ۵ سال قبله :

دوشنبه 30 تیر ماه سال 1382
سلام . من مریم هستم !
عشق ! سعید خودشو گفته . من فقط دوستش دارم ! اون هم یه کم! به خودش گفتم چقدر !!
من و سعید زیر یک سقف !! محاله محال !!! امشب بهش گفتم . اما گفت میخاد بجنگه! خسته می شه می دونم ... اما باز هم امید به خدا ... می گم شما کمکمون می کنید !؟

 


 
یکشنبه 29 تیر ماه سال 1382
سلام . من سعید هستم
سلام.من سعیدم . یه پسر ۴-۲۳ ساله شیرازی . نمی دونم چی شد یه دفه مهر یه دختر خانوم به اسم مریم افتاد تو دلم ... قصه عشق ما با کلی اشکال مواجه شده . اگه خدا نصیب کنه براتون می گیم . فعلا لطفا فقط دعام کنید.