مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

روز مادر

روز مادر به همه ی مادرها مبارک!

امسال اولین روز مادریست که مادر مریم جان ندارد ! اما لحظه ای از خاطر ماها بیرون نیست ......

عروسیها و عزاها

پانزدهم اردیبهشت سال قبل ، یکماهی از فوت جهانگیر می گذشت و عروسی دو خواهر زاده ی مریم با هم بود.خانواده ی مریم برای  کسب اجازه به خانه ی مادرم آمدند. من 1) به حرمت فوت جهانگیر 2) به خاطر غم نشسته بر دلم ،تصمیم به شرکت نکردن در عروسی گرفته بودم. . مریم اصراری بر رفتن به آن  مجلس نداشت ، اما  خانواده ی مریم به شدت اصرار بر حضور ما در آن مراسم داشتند  و مادرم هم  بر این قضیه پافشاری می کرد.  حضور من چند دقیقه ای و به حرمت اصرار عزیزان بود و .... 

 

این روزها گذشت و  فروردین امسال سه چهار روزی بعد از فوت مادر مریم ، اصرار همه جانبه ی خانواده و شخص مریم بر حضور مادرم  در عروسی  برادرزاده اش  اتفاق افتاد. من علیرغم غم سنگینی که بر دلم بود به توصیه ی برادران مریم پیشنهاد دادم شخصا مادر را به آن جشن ببرم ! اما نباید از مهر دخترانه ی مادرم به عروسهایش و علاقه ی بیش از حد او به مادر  مریم غافل شد. همیشه مادر مریم  ، تصویر خاله ی مرحومم را در نگاه مادرم زنده می کرد..... مادرم نرفت و هر کسی با دانستن احساسات و شرایطش این را درک می کرد...... 

 

گفته اند سعید 2-3 روزی بعد از فوت جهانگیر  به عروسی رفته و از عیش و نوش کولاک کرده است !!!!!........... گاهی آدمهای حقیر برای کوبیدن دیگران ناجوانمردانه  هر ابزاری را به کار  می گیرند . هر چند دلگیرم ، اما مهم برای من غمی است که هنوز از مرگ  جهانگیر بر دلم چنگ می زند!

می دانستی ....

شما خانه را بتکانید

تمیز کنید

من می روم

اما همه می آیند .....

این ها را روزهای خانه تکانی به

پرستارت گفتی .........

تو می دانستی

کاش من هم فهمیده بودم

کاش......

من سردم است ..و انگار هرگز گرم نخواهم شد......

مثل هر انسانی

عمر من هم زمستانی داشت

در زمستان سرد و یخبندان زندگی ام

هستم

می گذرد اما

می ترسم روسیاهی به ذغال بماند!!!!

نمی دونم....

نمی دونم کی؟؟

کجا؟؟

چه جوری؟؟

اما امیدوارم که درست بشه ....

امیدوارم......

آخر یه روز این گریه ها

سوی چشامو میبره

عطر تنت از پیرهنی

که جا گذاشتی می ‍پره .......

این فرهنگ را دوست دارم....

شاید من بهتر از هر کسی می دونم تو دل مریم چه غوغاییه ، اما میفهمم خوددار ، متین و صبور بودن رو خوب از مادرش به ارث برده! دیروز مریم با اصرار ازمن می خواست مادرم رو به عروسی دختر برادرش ببرم و اگر دعوت آقای حبیب آگهی نبود به حرمت دایی مطمئنا خودش هم شرکت می کرد! من این رو یه رفتار و فرهنگ مثبت می دونم ، نه ...................

کی می تونه بگه مادر برای مریم عزیز نیست یا مریم ناراحت نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خانواده مریم بیشتر از اینکه به فکر اشک هم رو درآوردن باشند به همدیگه دلداری می دن و به صبوری دعوت می کنند و به عینه دیدم مکرر برای مادر قرآن ،نماز و دعا می خونند و از طرفی تلاش اونها برای برگزاری آبرومندانه ی مراسمها هم ستودنیه!  اینها همه مرام بابا و مامان مریمه و خوب به بچه هاشون انتقال دادند! روحت شاد حاج خانوم!!!!

دلتنگم

دلم برات تنگه

بوی کافور از مشامم نمیره

سردی صورتت موقع لمس

یادم نمیره .....

روی اون سنگ یخ

مامان جوراب پشمیهاتو

آورده بودم

ببخش اجازه ندادن بهت بپوشونم ...

مامان تا صبح سردت شد

میدونم .....خیلی خواستم باهات

بیام سرد خونه

نذاشتن

مامان خواستم بغلت کنم

نذاشتن

مامان

عطر تنت هنوز توی اتاقته

مامان صورت آرومت وقت خواب

جلوی رومه

خوابت آروم

آرامشت ابدی

مامان سفرت پر آرامش....



مامان

دوستت دارم.......

آخرین نامه (سیاوش قمیشی)

مریم با دیدن صورت پاک و معصوم و با آرامش مادرش توی این قبر  ، این ترانه به یادش اومده بود :

خوابیدی بدون لالایی و قصه

بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه

دیگه کابوس زمستون نمیبینی

توی خواب گلای حسرت نمیچینی

دیگه خورشید چهرت نمیسوزونه

جای سیلی های باد روش نمیمونه

دیگه بیدار نمیشی با نگرونی

یا با تردید که بری یا که بمونی

 

رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی

قانون جنگل زیر پا گذاشتی

اینجا قهرن سینه ها با مهربونی

تو تو جنگل نمی تونستی بمونی

دلت بردی با خود به جای دیگه

اونجا که خدا برات لالایی می گه

میدونم می بینمت یه روز دوباره

توی دنیایی که آدمک نداره

آخرین دختر یه مادر مهربون باشی که 10 تا بچه ی نجیب ، مومن رو به بهترین نحو تربیت کرده ، روزی 2-3 بار سراغت رو می

گرفته ، نمونه ی کاملی از پاکی و نجابت و مهربونی بوده و .................. ! مریم بغضاتو حسرتاتو صبوریهاتو دلتنگیهاتو اشکاتو و ......... می فهمم!

او یک فرشته بود....

نه که بخواهم مثل اکثر مردم پشت سر یک درگذشته حرفهای خوب بزنم، بلکه بدون هیچگونه اغراقی مادر مریم فرشته ای  کم نظیر بود! بله ! بود! امروز 3 روز است که مادر مریم آسمانی شده و دیروز با تشییع آبرومندانه ی یاران به خاک سپرده شد. من که واقعا دوستش داشتم و هیچ نکته ی بدی از ایشان در ذهنم شکل نگرفت چون دریایی پر از صبر و مهر و حکمت بود. مادری که فهمش ، ایثارش ، رازداریش ، انسانیتش ، مهربانیش و ......... را در کمتر بنی بشری دیدم! خدایش بیامرزاد!

فقط می دانم که من و مریم از این به بعد فقط یک مادر داریم و به قول او باید بیشتر ببینیمش ....

راست گفته اند که انسان در مصائب یاران واقعیش را می شناسد....