مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

دلم

واسه کودکی های زیبا شماها

واسه این همه شیرین زبونی های فندق

این چرا چراهای بی امان شما ها 

پسرکم

واسه این روزها  که تو به تازگی داری لباسها تو ست می کنی

و به رنگ لباسها توجه می کنی 

وقتی به چیزهای کوچولو توجه می کنی و از من می خوای که

تولدت مانند اون کوچولوی مهربونی باشه که رفتی تولدش متوجه میشم

که توجهت به اطراف چندین برابر شده و نگرانی من هم بیشتر میشه...... 

دلم برای این بازی های کودکانه این شیطنت های زیبا

این دلسوزی های قشنگی که گاها برای هم دارید

این هم کلامی های زیبا با هم

و همه و همه تنگ میشه

دلم می خواهد از تمام این لحظات لذت ببرم

و هر ثانیه اش  توی ذهنم حفظ بشه..... 

خدایا متشکرم...... 




بعضی وقتها....

بعضی وقتها مسخ بعضی افراد میشیم

بعضی وقتها فرمول دیگرونو  واسه زندگیمون  به کار می بریم

بعضی وقتها خودمون  نیستیم....


وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور....

 خوبی زندگی به اینه که غهما و مشکلاتش هم مثل شادیها و راحتیاش موندگار نیست

با تشکر از همه ی با معرفتهایی که به من  لطف داشتن  حالم خیلی بهتره

و زمستان میگذره و روسیاهی به ذغال میمونه...

خدایم عاشقتم ......

برا من. .

کلی پلن دارم واسه خودم  ان شا الله  

و این کلی حالمو خوب می کنه ....

تو این ......

حس شیرین...

چه حس شیرینیست این.....



لطفا اگر نشانی.....

میان این همه هیاهو

میان این همه دغدغه

کارهای روزمره

از جارو زدن های هر روز گرفته

تا دستمال کشیدن آش‍پزخانه و

سرویس هر روزه ی سرویس های بهداشتی!!

گرفته

تا مرور درس های پسرک

و بازی با فندق

میان همه ی اینها و مسولیتهای جدید این روزها

بنا به شرایط  بیماری آقای خانه

از

بانک رفتن ها

و کارهای اداری

و بعضا

مکانکی های خودرو!!!

مریم گمشده !!!!!!!

اون رو پیدا نمی کنم 

لطفا اگر نشانی دارید به این پایگاه اظلاع رسانی کنید....



از اون دخترک پر شور و نشاط

با چشمهای پر از شور و شوق و برق

و خنده های مست و پر غرور دخترانه خبری نیست!

که نیست



دلم ذره ای بی غمی

سر خوشی

بی خبری می خواهد ...

می گن عالم خوشیست مستی

شاید دلم مستی می خواهد

مست شوم از شراب بی خبری

سر خوشی

بی غمی

پیراهن گلدارم را بپوشم

بی خبر از فردا توی آینه خوذم را برانداز کنم

و از سر غرور خالقم را تحسین کنم از این آفرینش!


مست شوم از شوق زندگی

و باز هر صبح برق چشمان و گونه های گلگونم را

با شوق نگاه کنم و به این حسن خدا دادی در دلم ببالم!!


دیشب در گوش آقای خانه گفتم

دلم دنج می خواهد با یک گوش و دل امن!

بگویم و بگویم بی نگرانی از صبح قردا

از عاقبت و آخر کار

اخمی کرد و خوشش نیامد!

متاسفم آقای مهربانی و صفا

در کمال احترام

شما هم مرا نمی فهمید ...آقا!


دلم دستهای مهربان مادری می خواهد که نوازش کند

مرا

و لقمه لقمه غذا دهن دختر سال ۴ دانشگاهش بگذارد!!!!


پدری که بگوید

حاج خانوم بذار این بچه بزرگ شه

و خنده های پر از ناز زنانه ی مادر که 

به وقتش بزرگ هم میشه حاجی! ته تغاریمه !!!!


دلم روزهای بی دغدغه

آدم هایی که بشه بی دلواپسی واسشون حرف زد

دلتنگ شدن برای عشقم


دلم روزهای قذم زدن

و مسابقه های دو  باغ ارم رو می خواد

تقریبا هر روز از جلو باغ ارم رد میشم

و هر روز اون خاطرات

اون شور و مستی

اون بی غمی

و اون همه عششششق!!!

جلوم رژه میره ...


گاهی بِغض می کنم

گاهی ارام می خندم

و گاهی......



شاید وقتی دوباره ...شاید وقتی دیگر.....





د ل م گ ر ف ت ه !

مامان

امسال اولین نوروز بدون تو هست

خوابت آروم

سفرت خوش  بانوی صبر و مهربانی........

این نیز بگذرد.........

خسته ام

جسمم

روحم

ذهنم

خدای را هزاران مرتبه شکر

که هستیم

کنار هم

سالمیم

اما خسته ام...

 دلم می خواهد زمین و زمان را عوض کنم


یه جور دیگه

یه شکل دیگه

یه شکل زیباتر

بهتر

پر تنوع تر

دوست دارم خودمم عوض کنم

ظاهرم

فکرم

رنگ موهام

اصلا تنوع ایجاد کنم

وقتی داشتم از آرایشگاه وقت می گرفتم

خانومه گفت نمی خوای یه کم به نوروز نزدیک تر بشه؟

گفتم اونقدر از خودم خسته ام که همین حالا عید میشه واسم!!

الهی شکر

سعید خوب بشهj

فصل مدارس تموم شه

سینا عاقل تر شه

با وجود اینکه از لحظه لحظه بزرگتر شدنش لذذذت می برم

اما

تنوعی

شاید....

خدایا سلامتی سعید برگرده ...اونطور که باید! لطفا.!

خدایا مددی

اما

خوب می دانم

این نیز بگذرد بانو......


پ.ن ::امسال اولین سال بدون تو هست مامان

خوابت اروم

سفرت خوش عزیزم........

روزهای سخت....

روزهای سختیه. اما خوب می دونم میگذره.افسرده شدم به نوعی .امروز صبح فیلم پرویز شهدخت آذر و دیگرانو دیدم. کلی تو خودم گریه کردم! روزای سختیه برا مامانم که هم استرس سلامتی مادرشو داره  هم دلواپس بچه هاشه و هم باید معازه ی منو اداره کنه با گردن درد و سنی که در استانه ی کهولته  .... شیرزنیه به خدا! مریم هم فشار روش خیلی بیشتر شده. اونم  گاهی کم می اره.شاید تمرین قویتر شدنه,دیروز هم فیلم آذر با بازی مهتاب کرامتی رو دیدم. اونم تلخ بود مثل تحمل درد در این روزها....

اما این روزها خیلیها سراغ از من گرفتند.حسنش این بود!باب پدر و برادرا استخر رفتیم. اکثر برادر زنا و خواهر زنا جویای حالم شدند.با علی وهاج اینور و اونور رفتیم. داییها با من تماس گرفتن و عمو کاووس..... باجناقها زنگ زدند و روح الله هم. مجید روی خط واتساپ اومد و.... خلاصه خیلی از خاطرات و محبتها بازسازی شد،،،،،،   پس تو هر زشتی هم میشه زیبایی پیدا کرد..،