مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

دلم ....

تو می‌روی
و من فقط نگاهت می‌کنم
تعجب نکن که چرا گریه نمی‌کنم
بی تو، یک عمر فرصت برای گریستن دارم
اما برای تماشای تو، همین یک لحظه باقی است
و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم... 

 

 

دلم آغوش ه بی دغدغه می خواد.... 

 

  

 


یلدا...

 

 

 

 

یلداتون 

گلبارون! 

 

 

 

سروش نوشت ....

سروشم داره مرد میشه ما شاالله  

خدایا خوب! حفظش کن .. 

آمین .. 

یا حق!!

دعا....

آفتاب غروب می کنه - صدای اذان به گوش می رسه

سروش : مامان می شه درو باز کنیم صدای اذونو بهتر بشنویم 

مریم در تراس رو باز می کنه  

سروش : خدایا دایی فرشیدو شفا بده 

مریم می گه اشک مثل سیل از چشمام جاری شد. 

خدایا به حق دعای سروش و صفای دلش فرشیدو شفا بده !

فرشید ....

پسر پر استعداد و محجوب فامیلمان در راه تلاش معاش دچار حادثه ی سخت ناگواری شده است. دائما در خود می گریم. دوستش دارم . آسیب دیدگی نخاعش سخت است. خدایا امید به تو.... گریه های شب گذشته مریم برام جالب بود اما من خوددارم و از این خودداری و خودخوری می ترسم....


طاقت بیار رفیق...

طاقت بیار میشه شنید
خندیدن دل خواب رو
تو زنده می مونی رفیق
طاقت بیار این راه رو
طوفانو پشت سر بذار
اون سمت ما آبادیه
این زمزمه تو گوشمه
فردا پر از آزادیه
طاقت بیار رفیق
دنیا تو مشت ماس
طاقت بیار رفیق
خورشید پشت ماس
طاقت بیار رفیق
ما هر دو بی کسیم
طاقت بیار رفیق
داریم می رسیم
دنیا اگه تاریک شد
دستای فانوسو بگیر
با من بیا با من بیا
چیزی نمونده از مسیر
سرما و سوز برف رو
آهسته پشت سر بذار
امروز وقت خواب نیست
ما با همیم طاقت بیار
طاقت بیار رفیق
دنیا تو مشت ماس
طاقت بیار رفیق
خورشید پشت ماس
طاقت بیار رفیق
ما هردو بی کسیم
طاقت بیار رفیق
داریم می رسیم
طاقت بیار رفیق
طاقت بیار رفیق
طاقت بیار رفیق

با تو و ....

 

با تو  !

 

و لمس  

آبی  

امن  

آرامش 

و زندگی از نو..... 

 

الهی شکرت... 

لمس دنیای زیر آب ....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

به درویشی قناعت کن...

مکان : کیش - بالکن اتاق ۳۰۴ هتل داریوش 

مرد در دکور زیبای هتل که مثل کاخ باستانی پرسپولیس ساخته شده است خود را اسیر این توهم  می کند که از شاهان هخامنشی است!

با همسرش از مشکلات شاه بودن سخن می گویند. از هراس دائمی که مبادا درگوشه ای از این کاخ توطئه ای عیه آنها در حال شکل گیری باشد. از سختی ... خلاصه شاه بودن کار راحتی نیست و هیچ حسنی جز حجم زیادی از تزئینات و مسائل ظاهری ندارد که دیر یا زود عادی خواهد شد. باز هم به این نتیجه می رسیم که به درویشی قناعت کن - که سلطانی خطر دارد!

خدایا

خدایا به ما قدرت درک صحیح شرایط و اخذ بهترین تصمیمها را عنایت بفرما!