مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

نمی دونم چرا اینجام .....

نمی دونم بین این همه کارهای رنگارنگ و بی فرصتی 

چرا یهو خودم رو پشت میز این کافی نت دیدم! 

شاید دلم برای لحظه هایی خلوت با مریم تنگ شده بود  

شایدم  دلم برای یه کم درد ودل 

ولی وقتی دست به قلم شدم  

یهو ذهنم بلیچ شد! یادش بخیر همیشه قبل از امتحانهای سخت دوره ی دانشگاه  

به دوست صمیمیم  معصوم ..میگفتم وای حس میکنم  

ذهنم بلیچ شده...و به قول خودش این بدترین خبر دنیا براش بود ...چون من منبع تغذیه ی برگش سر جلسه بودم...  

 

چقدر همه چی عوض شده  

از بس که با سیتمهای تاچ موبایل کار کردیم  

دیگه تایپ یادمون رفته  

 

خدایا چقدر بی ربط مطالب رو پشت هم نوشتم  

ولی شاید اینها همش زاییده ی ذهن پریشون  

منه 

آخه

 

عمل کمر سعید سختتتتتت پریشونم کرده 

همش تو دلم بغضه  

میترسم  

...خدایا کمک کن....  

یا حق!

گذشت

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آینه اهل صفا می شکنند

که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ به جز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران