مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

دارم کاری از نظر خودم مهم انجام می دهم !

سلام دوستان ! دارم کاری از نظر خودم مهم انجام می دهم ! نیاز به کمک روحی شدید از طرف خانواده دارم و مطمئنم که به آنها هم فشار زیادی می آید . اما راهیست که شروع کرده ام و باید به لطف خدا به نتیجه برسانیمش! انشالله!

گاهی.......

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود...... 

کاش گاهی اوقات اصلا هیچی نگیم ......

این روزهای من..همین!

سلام 

خوبید؟؟؟ 

می دونیدچه  حالی دارم؟؟  

حال کسی که یه مدت طولانی دور از خانوادش بوده و حالا برگشته..... 

ندیده دلم برای تک تکتون تنگ شده بود.... 

 

این روزا زمستونه و این دو فصل قشنگ مال خود خود منه!!!! 

خیلی بنده پر توقعی برا خدای خودم هستم نه؟؟؟ 

 

دلم کلی عاشقه ..با وجود همه ی سختیها و مشکلات هر زندگی ... 

 

جای همه ی شما دوستای گلم سبز ما تقریبا دو هفته ای مسافرت بودیم خیلی خوش گذشت برای روحیمون عالی و لازم بود...اما خب اونجا خیلی جذابیتی برای من دیگه نداشت از نظر  محیطی..نکته ی جالب این مدت شناخت عنصر وجودی سعید بیشتر از قبل بود... 

 

این سفر بشتر سفری بود به اعماق وجود همسرم..... 

 

نادیده هایی توی وجودش دیدم ستودنی... 

ناشنیده هایی شنیدم  واقعا خواستنی..... 

 

خدارو به خاطر آفرینش تو سجده ی شکر میکنم.....  

 دوستت دارم....  

 

خب از فاز رومانتیک که بیرون بیاییم باید بگم زندگی خوبه و الهی شکر داره می گذره.. 

و ما شدیدا درگیر استقبال از سال نو هستیم 

راستس پسرمون کلی بزرگ شده قربونش برم  

داره کلاس میره دسته گلم... 

 

منم خوبم الهی شکر و امیدوار به آینده.... 

 این روزا توی کار سعید خیلی بهش کمک میکنم و با وجود فشار جسمی و روحی شدیدی که روم هست اما راضیم که کمکش میدم...اونم خداییش خیلی بار روی دوششه .. 

 

خب فکر میکنم که دیگه پر حرفی بسه  

از هر دری سخنی گفتم 

جز اینکه 

دوستتون دارم 

و  

یا حق!!!!!.. 

 

 بعدا نوشت :  

می خواستم برشدارم  

اما می مانم و می جنگم با تمام خرافه ها.. 

فقط من می دانم و تو این رمز کلام را 

دلم برای کلامت تنگ شده عزیزم..... 

 

وقتی هوا بارونیه من از حس عاشقی دیوونه ام 

الهی همتون تجربه کنید....

ملا نصرالدین همیشه اشتباه می‌کرد

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام. 
 

 

 شرح حکایت 1 (دیدگاه بازاریابی استراتژیک) ملا نصرالدین با بهره‌گیری از استراتژی ترکیبی بازاریابی، قیمت کم‌تر و ترویج، کسب و کار «گدایی» خود را رونق می‌بخشد. او از یک طرف هزینه کمتری به مردم تحمیل می‌کند و از طرف دیگر مردم را تشویق می‌کند که به او پول بدهند .

«اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»

 

شرح حکایت 2 (دیدگاه سیستمی اجتماعی) ملا نصرالدین درک درستی از باورهای اجتماعی مردم داشته است. او به خوبی می دانسته که گداها از نظر مردم آدم های احمقی هستند. او می دانسته که مردم، گدایی – یعنی از دست رنج دیگران نان خوردن را دوست ندارند و تحقیر می کنند. در واقع ملانصرالدین با تایید باور مردم به شیوه خود، فرصت دریافت پولی را بدست می آورده است.

«اگر بتوانی باورهای مردم را تایید کنی آنها احتمالا به تو کمک خواهند کرد. »  

شرح حکایت 3 (دیدگاه حکومت ماکیاولی)

ملا نصرالدین درک درستی از نادانی های  مردم داشته است. او به خوبی می دانسته هنگامی که از دو سکه طلا و نقره مردم ، شما نقره را بر می دارید آنها احساس میکنند که طلا را به آنها بخشیده اید! و مدتی طول خواهد کشید تا بفهمند که سکه طلا هم از اول مال خودشان بوده است .و این زمان به اندازه آگاهی و درک مردم میتواند کوتاه شود. هرچه مردم نا آگاهتر بمانند زمان درک این نکته که ثروت خودشان به خودشان هدیه شده طولانیتر خواهد بود. در واقع ملانصرالدین با درک میزان جهل مردم به شیوه خود، فرصت دریافت پولی را بدست می آورده است.

روش های تربیتی والدین

یکی از مواردی که در فرنگ توجه من را خیلی جلب می‌کند تفاوت روشهای تربیتی والدین غربی و شرقی است. نتیجه مشاهداتم هم در یک جمله خلاصه می‌شود. "والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند." پ

 

 

1

 

بعنوان مثال بچه آلمانی سرفه می‌کند. مادر یک دستمال درمی‌آورد و به بچه می‌دهد.....

 

بچه ترک شدید سرفه می‌کند. مادر به او می‌گوید "نکن". بعد هم بچه را دعوا می‌کند. بچه حالا علاوه بر سرفه، زِر هم می‌زند.

 

 

2

 

بچه آلمانی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. پدر به او می‌گوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه می‌خواهد خروجی را نشانش بدهد. بچه یورتمه کنان بطرف در می‌رود و خوشحال است. احساس می‌کند کار مهمی انجام می‌دهد.

 

بچه ترک غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. او را بزور و کشان کشان بیرون می‌برند. بچه زِر می‌زند

 

بچه ایرانی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. قربان صدقه‌اش می‌روند و وعده شکلات و بستنی می‌دهند. بچه رشوه را قبول می‌کند. همچنان غر می‌زند و از مغازه خارج می‌شود. مشغول چانه‌زدن بر سر تعداد بستنی است.

 

 

3

 

بچه آلمانی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف می‌کند. مادر گوش می‌دهد، اما عکس‌العملی نشان نمی‌دهد.

 

بچه ایرانی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف می‌کند. مادر درحالیکه سعی دارد باقیمانده غذا را از لای دندانش بیرون بکشد، گوش می‌دهد. به بچه می‌گوید: "اون فقیره. واسه همین بی‌تربیته. تو باهاش بازی نکن!" و من غرق در منطق و فراست مادر شده‌ام!

 

.... 4

 

بچه آلمانی بستنی می‌خورد. مادر به او دستمال می‌دهد تا دهانش را پاک کند.

 

بچه ایرانی بستنی می‌خورد. مادر دور دهانش را پاک می‌کند.

 

.... 5

 

بچه ترک زر می‌زند. مادر دعوایش می‌کند. پدر به مادر می‌توپد که بچه را دعوا نکن. بچه لگدی حواله پدر می‌کند. مادر می‌خندد. پدر بچه را دعوا می‌کند.

 

بچه ایرانی زر می‌زند. باز هم به او وعده و رشوه می‌دهند.

 

بچه آلمانی کلاً زیاد زر نمی‌زند.

 

..... 6

 

بچه آلمانی زمین خورده‌است. بلند می‌شود و به بازی ادامه می‌دهد.

 

بچه ایرانی زمین خورده‌است. مادر توی سرش می‌زند و "یا امام رضا" می‌گوید. بچه را بلند می‌کند و مثل کیسه سیب‌زمینی می‌تکاند. بچه می‌ترسد و جیغ می‌کشد. مادر گونه می‌خراشد. هر دو مفصل هوار می‌کشند. بعد بچه می‌رود بازی کند. مادر آینه در‌می‌آورد تا آرایشش را کنترل کند.

 

....... 7

 

در مطب دکتر حوصله بچه آلمانی سر رفته‌است. مادر از کیفش کاغذ و مداد‌رنگی بیرون می‌آورد. بچه مشغول می‌شود.

 

در مطب دکتر حوصله بچه ترک یا ایرانی سر رفته‌است. مادر کاغذ و مداد رنگی ندارد. یک صورتحساب از کیفش درمی‌آورد. یک خودکار ته کیفش پیدا می‌کند. اول کلی "ها" می‌کند و نوک زبانش می‌زند تا بنویسد. بچه دو خط می‌کشد. رنگ ندارد و جذبش نمی‌کند. از جایش بکند می‌شود تا دور اتاق چرخی بزند. مادر مثل گرامافونی که سوزنش گیر کرده‌باشد لاینقطع می‌گوید "نرو، نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، ول کن، به پدرت میگم ...". اعصاب همه خرد شده‌است. دلت می‌خواهد بلند شوی و دودستی بکوبی توی سر مادر ایرانی یا ترک!

 

............ ..

 

پانوشت: البته بسته به موقعیت و کشوری که در آن زندگی می‌کنید، بجای ترک و ایرانی می‌توانید عرب و پاکستانی و آمریکای لاتین ... بگذارید..