مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

سروش نوشت (مامان بخشیدمت!)

 

 

الهی قربونش برم  

مثل خودم بی کینه است و چیزی تو دلش نمی مونه  

صبح بوسم کرد و گفت  

مامان بخشیدمت اما  

حرفهام که یادت نرفته!!! 

گفتم نه  

چشم  !!

همشونو یادمه  الهی قربونت برم! 

 

 

سروش نوشت (مامان دیگه دوستت ندارم!)

 

داره مسواک میکنه  

با فشار محتویات دهنشو جوری بیرون میریزه  

که همش میریزه روی پیرهن من  

 

مامان هزار بار نگفتم آروم!(با لحن محکم..) 

 

مامان اصلا من دیگه دوستت ندارم  

الهی بمیری من دیگه مامان نداشته باشم  

 

خب بعد چیکار میکنی ؟ 

با بابایی میرم مغازه !خیلی هم خوبه برام آب میوه میخره! 

 

بابا که نمی تونه غذا درست کنه برات. 

می تونه مگر چیکار داره گازو روشن میکنه غذا هم میپزه  !!

 

مامانی عزیزم منو ببخش من دوست دارم  

 اما من ندارم هر گز هم نمی بخشمت تا صیح  هم بگی من نمی بخشمت ! 

 

مامان ! من که این همه دوست دارم   

نداری و من هم ندارم الهی بری توی جهنم ! اگر هم رفتی اونجا یه طناب هست  

محکم بگیرش.. 

 

(من خوشحال میشم شاید دلش سوخته ...) 

خب مامان... 

 بعد محکم ولش کن بیفتی توی آتیشا بسوزی!!! 

 

(گریه کردم ...نه از وحشت جهنم از وحشت بدون عشق سروش بودن )  

 مامان چرا من رو دوست نداری ؟ بد ترین کار بدم چی بوده؟  

چرا بعضعی وقتها میگی سرم درد میکنه بذار بخوابم؟ 

چرا برام کلی قصه نمیگی شبها و همش لالایی میگی؟؟ 

چرا همش میگی لباست کثیفه برو عوض کن؟

 

خدایا من چه کردم..... 

 

خلاصه این روند با حضور سعید جون یک ساعت ادامه پیدا کرد و اون توی بغل سعید بود  

 

آخر کار بلند بلند صدام کرد و توی بغلم خوابید با همون قصه های خودم  

اما کلی دل خوری! 

خدایا من تا حدود ۵ صبح نخوابیدم از این افکار 

خداوندا عشق این فرشته ی کوچولوی خیلیی فهمیده رو ( ما شا الله ) از من نگیر... آمین .

یا حق!! 

 

 

حس یک مرد که سی سالگی را پشت سر گذاشت !

سلام  .هفته های گذشته هفته های خیلی شلوغی بود. طوری که شبانه روزی مشغول بودم و دور از جون شما حسابی له و خسته !!

چند روزه خیلی دلم می خاست پستی بگذارم و از مریم خانوم به خاطر اینکه علییرغم اینکه من فکر می کردم کامل دستشو خوندم با دعوت از دوستای قدیمی در روز تولدم منو سورپرایز کرد حسابی تشکر کنم.

بعد هم دوست دارم به عنوان یه تجربه بگم گاهی بهتره تلاش برای تغییر موجودیتها و واقعیتها فکرمونو عمل کنیم. بابا گاهی با بد نگاه کردن به یه سری چیزایی که دارن ت,d زندگی به ما کمک می گنن تا چرخ زندگیمون بچرخه اونو از کار می ندازیم  بعد هم که پشیمونی هیچ سودی نداره!

روز تولدم عجب روزی بود و عید قربان عجب عیدی ..............................  

 

در اولین روزهای گذر از سی سالگی من مردی ام که در اوج جوانی نمی توانم به لطف خدا و همه نزدیکانم خود را انسان ناموفقی بدانم! من به لطف خدا  به خودم می بالم که ذره ای از تلاش برای معاش خود و خانواده ام کم نگذاشته ام . من به خود می بالم که در زندگی هرگز اجازه نداده ام حسی به نام غرور بر من راه یابد. من به خود می نازم که حداقل تا امروز فشارهای کشنده زندگی ( مسائل مالی - بدفهمیها -  خستگیها و .... ) را تحمل کرده ام. خدایا شکرت به خاطر خانواده ای که دارم . به خاطر همه چیز. خدایا کمکم کن تا آرامش بیشتری بیابم. الهی آمین

این هم دعایی برای رفع چشم زخم که گاهی به آن اعتقاد پیدا می کنم. بهتره این دعا را بخونید و با خودتان داشته باشید.«ابن عباس» روایت کرده است:
رسول اکرم (ص) پیوسته امام حسن و امام حسین (ع) را به وسیله دعا در امان و پناه خداوند قرار می داد و می گفت:
«اعیذکما بکلمات الله التامه و اسمائه الحسنی عامه من شر السامه و الهامه، و من شر عین لامه و من شر حاسد اذا حسد»
«شما را در پناه کلمات تامه الهی و اسمای نیکویش قرار می دهم، از شر هر چیز زهردار و حیوانات و حشرات سمی، از شر چشم بد، و از شر هر حسد کننده زمانی که حسد ورزد.»
«ابن عباس» گوید: آنگاه پیامبر (ص) روی به ما کرد و فرمود: اینگونه حضرت ابراهیم خلیل الرحمان (ع) برای اسحاق و اسماعیل دعا می کرد و پناهشان می داد.

 راستی مهمترین مشکلات خودم رو هم بگم تا بعدا ببینم چه برخوردی با اونا داشتم . کاهلی در انجام عبادات - بی تففاوتی به ظاهر- کمی پرخاشگر بودن - تحمل کم در برابر بعضی مسائل  والسلام!

عزیزی ؛ مادری ؛ دلسوزی گفت :

 

shif+delet 

    

? are you sure  

yes 

 

ok    

 

!!  for ever

دعا....

 

خدایا  

 

الهی  

 

در نگاه ؛  صدا ؛ قلم و وجود هیچ مخلوقی نگران مادر بودن رو حس نکنم ... 

 

هیچ وقت.. 

 

آمین. 

 

 

عطر...

 

 

به راستی روزی می رسد که مریم بانو بتواند بدون عطر زندگی کند؟؟ 

 

آن هم فقط عطرهای معروف فرانسه اصل!! با رایحه ی شیرین و خنک... 

 

یخ کنی دختر چه خنک  !!

هاهاهاهاها  

این صدای خندم بود از خنکی خودم....

خوشحالم ...

 

 

خوشحالم   

که تونستم  کمی از اییییییییییین همه  

دریای محبت وجود تورو جبران کنم 

 

  

 

 

 

  پ.ن : سروش عاشق این آهنگست همش توی ماشین میگه اینو برام بذار و بزن مدام تکرار شه !! خودشم باهاش می خونه  قربونش برم .......

 

 

سروش نوشت...(اولین خرید ..)

داریم خسته و کوفته از خرید با هم بر می گردیم .. 

سر کوچه یه سوپری هست که همیشه ازش برا سروش تنقلات می خریم .. 

 

مامان برام یه چیزی می خری؟ 

نه مامان می بینی که دستام پره نمی تونم  

خب خودم می خرم ! 

 

یه اسکناس پونصد تومتنی  می گیره ... 

 

آقا ببخشید یه آب آلبالو بدید.. 

می ایسته و بقیه ی پول رو می گیره .. 

 متشکرم.. 

ازشدت شوق دیدن این لحظه پاهام می لرزید  

تمام خسته گیهام از تنم بیرون رفت  

و از ته دل گفتم خدایا شکرت پسرم داره مرد میشه ..... 

 

خدا  حفظت کنه مادر....