مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

یاد ایامی....

 

 

اشتباه نکنید دوستان مطالب این پست مربوط به سال 82 می باشد ...

 

 

 

 ۱۳۸۲: 

 

 یا امام رضا...( سعیدی که دلتنگ حرم اما م رضا میشد.....)

 

خدا رو شکر.مریم  روز به روز داره وضعیت جسمانی بهتری پیدا می کنه . شاید اگه می دونستید مریم 

 

 چه عمل سختی رو پشت سرگذاشته به هیچ وجه باورتون نمی شد که اون داره به این سرعت بهبودیشو به دست می آره .(الحمدلله ) کسالت من هم یه کسالت جزئیه که قابل بیان نیست اصلا. راستش دلم یه جورایی سخت هواییه . هوای پریدن دور گنبد امام غریب رو دارم . دوست دارم به ضریح مبارکش تکیه بدم و های و های  گریه کنم . خدایا یعنی می شه یه روز من و مریم با هم بریم پابوس امام رضا ؟؟ یا خدا ! راستی من یه خصوصیت عجیب و غریب دارم و اون اینه که خیلی با حال و هوای جبهه ها حال می کنم ! عجیبه نه ؟
دلم شب غربت تو کرده هوای جبهه ها
پرکشیده به شهر عشق همون دیار آشنا
یه سر می ره سراغ عشق دلی که کربلائیه
گرفته باز بهونه ی شلمچه و طلائیه
سه تا غریب داره خدا ،حسن حسین امام رضا
اول غریب مصطفی ، دوم شهید کربلا
سوم غریب الغربا  ، صاحب گنبد طلا
اگه یه روز خدا بگه ، بیا برو به کربلا
دور ضریح شش گوشه ، همش می گم امام رضا
دلم میخاد پربزنم ، این در و اون در بزنم
همش بگم رضا رضا به سینه و سر بزنم 
                                                                               التماس دعا . از سر نیاز و نه تملق ! 

 

 

 

عمل جراحی موفقیت آمیز مریم ... 

 

بحمدالله عمل مریم عزیزم با موفقیت تمام شد و به هوش اومد. توی این ۵-۶ روز یه سری اتفاقات خیلی عجیب و غریب افتاد که ترجیح می دم وقتی انشالله مریم از بیمارستان مرخص شد و اومد خونه و تونست پشت سیستم بشینه با هم براتون تعریف کنیم . گر چه روزهای خیلی سختی بود ولی خب شاید به وصال ما خیلی کمک کنه . الله اعلم . یا خدا . از لطف همه عزیزان که باعث دلگرمیم شدند هم واقعا ممنونم .
نوشته شده در پنجشنبه 20 آذر ماه سال 1382ساعت 11:25 AM توسط مریم و سعید   
 خدایا شکرت گرچه ...
سلام دوستان . شاید دکترا  فقط یه حرف خوشبین کننده زده بودند . آخه کار مریم به سوراخ کردن  جمجمه و .... رسید . نمی تونم جزئیات بیشتری بگم . فقط تو رو خدا دعا کنید . دعا کنید کار مریم خوب من به عمل کردن نرسه چون هم خودش می ترسه هم عملش خیلی سخته . گر چه راضیم به هر چه رضای خداست و. الهی قریون مریم برم که فقط خدا رو شکر می کنه حتی توی اون شرایط که داره به فجیع ترین وضع درد می کشه ... خدایا رحم کن . یا خدا
نوشته شده در شنبه 15 آذر ماه سال 1382ساعت 9:55 PM توسط مریم و سعید  
 
 
 
 الهی شکر
 
خدا را صد هزار مرتبه شکر . فقط می تونم بگم وضعیت مریم خیلی بهتر از اونی هست که اول گفته بودن . خدا را شکر. اینو خود گل مریمم لحظاتی قبل به من گفت . الهی فداش بشم که نگران من بود !
نوشته شده در شنبه 15 آذر ماه سال 1382ساعت 00:32 AM توسط مریم و سعید  
 
 
 
 تورو خدا برا گل مریم من دعا کنید .
 

کاش می تونستم با جزئیات توضیح بدم اما فعلا ممکن نیست .
...... { به توصیه گل مریمم همین مختصر توضیح رو هم برداشتم ... }
 یا خدا یا حضرت فاطمه زهرا یا امام زمان ....
 خیلی خیلی خیلی نگران مریمم یه لحظه اشک از چشام بند نمی آد . فکر نمی کنم به عمرم اینجوری شر و شر اشک ریخته باشم . تو رو خودا براش دعا کنین ....  یا آقا امام زمان خودت کمک کن . یا خدا یا خدا یاخدا ........ یا خدا خود مریم بیاد و پیام سلامتش رو بده یا خدا . تورو خدا دعا کنید ... به حق علی که همه مریضا شفا پیدا کنن و مریم خوب من هم هر چه زودتر سلامتیش رو به دست بیاره . انشاالله- الهی به امید تو...

نوشته شده در جمعه 14 آذر ماه سال 1382ساعت 10:13 PM توسط مریم و سعید  
 
 
یادش به خیر و خدایا شکرت که این چند سال با همه ی فراز و نشیب و کم و زیادش با هم و برای هم و در کنار هم گذشت  ....
یا حق!!

just for u

خواهش عزیزم ... 

تا جایی که امکان داشته باشه چشم 

 

بدون که:  

دوستت دارم و از زحماتت  بی نهایت ممنونم گلم  

مریم

از مرموز بودن بدم می آید!

اول از مریم به خاطر حس مثبتب که داره این یکی دوروزه به زندگی انتقال می ده خیلی ممنونم !  

بعد هم امیدوارم تا می شه از رمز گذاری مطالب پرهیز کنه !

من و پسرم ...

  

تصمیمهای مهمی گرفتم  

اما تصمیم مثل ماهیه گرفتنش آسون و نگه داشتنش سخته.. 

خدایا کمکم کن. 

 

 

 

زمان: 4 بعد از ظهر 

مکان: اتاق سروشم 

 (سروش یه کم کسله ...بمیره مامانی برات..) 

-مامان این دی وی دیه خرابه ؟؟(تام و جری) 

آره  

-بشورش لطفا! 

می شورمش و باز خرابه ... 

-واای نشون نمی ده 

خب مامان یکی دیگه ببین  

-واای خدا منو رحمت کنه که از دستم راحت شی!!!(پناه بر خدا) 

الان صورت من این شکلیه  

  

 

قربونت برم با این دقتت به کلمات .... 

یه چیزی بگم  

این روزها که سروش هدفمند و با فکر حرف می زنه انگار از همیشه عزیز تره! 

احساس میکنم یه همدم بزرگ تو خونست  

گاهی باهاش همفکری و مشورتم میکنم   

 

یاحق!!

سروش نوشت ...

سروش نوشت :  

 

 

مامان.. 

جونم  

می دونی اول پلاک ماشینمون چیه؟؟ 

نه! مگه شما می دونی پسرم؟؟ 

آره  ۵ 

می دونی بعدش چیه ؟؟ 

نه! 

۷ مامان  

منو باباش با صدای بلند و جیغ قربونش میریم  

الهی مامان فدات بشه عزیزم .... 

دوستت دارم پسرم! 

 

اینم سروش نوشت تقدیم به آنی جون مهربون 

آنی عزیزم همه که مثل خودت مهربون نیستن و چشم دیدن خوشبختی دیگرون رو ندارند عزیزم!  

 

حس خوب...

امروز هوا ابریه  

خیلی قشنگه  

حس خوبی دارم  

ممنونم خدا جون این به خاطر  

ایجاد  حس مثبت برا منه می دونم .. 

چه از خود متشکر.  

 

گرچه پسرم یه کم کسله  

  

 

یا حق!!

تلقین ....

یه چیز جالب سعید جون برام گفت همین الان در حالی که پشت سیستم بودم  

گفتم براتون بگم  

 

امروز ظهر سر کار سعید جون غذا میگیره که با اون پیاز بوده 

سعید آقای قصه ی ما یادشون میره پیاز رو بخورن 

و کناری جا می مونه  

 و آخر غذا به فکر اینکه پیاز رو خورده همش در به در دنبال آدامس  

می گشته که بوی دهنشو عوض کنه و از اینکه با کسی صحبت کنه  

دور ی می کرده به خیال اینکه دهنش شدیدا بوی پیاز میده  

و آخر شب می بینه که پیاز خورده نشده و جا مونده!!!!!!!!!!!! 

و تمام این جریانات تلقین بوده و بس  .

 

حالا تاثیر تلقین بر ذهن به عهده ی خواننده ی محترم! 

 

 

 

 راستی ...

یه چیزی این وسط گم شده  

اون مریمه؟؟ 

نمی دونم!!! 

 

پ.ن: 

آنی جون من سر قولم هستم .لطفا دیگه نگو تنبلم. می دونم خیلی وقته بهت قول دادم   

از پست بعدی انشا الله شروع میکنم . 

عماد جون چطوره  

جیگر عماد نوشتهات و سوم شدنش.

دعا....

 

  خدایا نیروهای مثبتت را بر من فرست که سخت به آن محتاجم .. 

آمین ....  

 

دعا به سبک قرن خودمون   

 

 

این کامنت عزیزیه که خوشکل بود دلم نیومد ننویسمش  

 

خدا شونه هامون را فقط واسه اینکه کوله بار غم ها مونو روش بگذاریم نیافرید...
آفرید تا بعضی وقتها بندازیمشون بالا و بگیم بی خیال

بی خیالللللللل دنیا و دردهاش
بی خیال دنیا و غم هاش
من امروز می خوام خوش باشم 

 

روزانه....

سلام  

آخ که چقدر وقت بود بی سلام و خداحافظ نوشته بودم  

سلامه به دلم نشست ... 

 

خب امروز می خوام بنویسم و بنویسم بگم و بگم ازهه چی و هه جا اگر گوش شنوا یعنی چشم خوانا ندازید عذر من رو بپذیرید 

 

می خوام بنویسم از وقتی که مثلا می رسی به بانک ۲۵ نفر! توی صف هستند جلوت بعد ار کلی انتظار نوبتت میشه و مسئول باجه میگه خانوم یارو امضا پای چکش به امضا حسابش نمی خونه برید پی گیری کنید.... 

 

یا مثلا می ری بانک بعدی برای یه کار دیگه وقتی کلی توی نوبت موندی باز طرف بهت میگه خانوم کارت شنا ساییتون معتبر نیست ...فقط کارت ملی. 

اینجا واقعا قیافت چک برگشتیه نه؟ 

بعد دیگ یه جوری قضیه رو حل میکنی  

 

یا مثلا سوار تاکسی میشی راننده ی تاکسی یه نفس غر میزنه که کم آوردم و بنزین و همین بد بختیهای رایج مملکت . 

 

یا اینکه برای پیدا کردن یه وسیله ی خاص برا پسرت تقریبا ۲۰ تا مغازه رو می گردی! و پیدا نمیشه . 

 

یا اینکه تازه وارد کوچه که میشی یه ماشینه که مصالح ساختمانی حمل میکنه کوبیده توی دیوار سو پری محله و دعوا شده! 

 

یا اینکه برای گرفتن بچه از مهد کلی کل کل میکنی! 

 

یا بد تر از اون به موجوداتی بر خورد میکنی که باید تحملشون کنی و کل وجودشونو  حسرت  (ببخشید )گرفته و مدام پالس منفی متصاعد میکنن علاوه بر این وضعیت زندگی کلی ایرونی های نگون بخت! بابا دنیا تون خیلی زشته به خدا.

باید دیدتونو عوض کنید فقط و یه کم مهربون تر باشید همین .  

مهربون باش عزیز  محترم تا دنیا بهت بخنده  

قول میدم . 

 

شایدم ایراد از منه که بدون اینکه ارتباطی بهم داشته باشه طاقت پالس منفی رو ندارم این روزها ..واقعا بدون اینکه ربطی به من داشته باشه !!!!

 

 

یا اینکه ذهنت نا خواسته درگیر مسائل شغلی شوهرته ... 

دلت شور میزنه و دلواپسی برای زندگیت .. 

 

راستی توی پرانتز بگم که وضعیت اقتصادی مملکت خیییییییییییییلی خرابه ! 

بیشتر از اون که فکرشو می کردیم . 

پس مخصوصا خانومهای محترم ! که اصلا خرج اضافه نداریم (جون عمه هامون .) خیلی مواظب اقتصاد خانوادشون باشند. 

 

یا اینکه دلت نگرانه مامانته ..مثل همیشه ی این چند سال. 

 

ویا اینکه می خواستی با یه دوست قدیمی بیرون بری بعد از مدتها اونم مریض شده ..طفلک . 

 

واای قدر پالس منفی پشت هم ... 

 

 

خدایا بفرست امواج مثبتت رو که سخت بهش محتاجیم . 

 

البته اونهارو خودمون باید بسازیم ...  

 

 

راستی قول میدم ان شا الله پست بعدی همش پالس مثبت باشه .. 

خب اینم یه روی زندگی بود دیگه ... 

یعنی روزمره ی اکثریت مردها که بیرون از خونه با مشکلات جامعه دست و پنجه نرم میکنند 

تازه من فقط خواستم چک پاس کنم و پول خرج کنم واای به اینکه بخوای پول بسازی توی این جامعه ی بی در و پیکر. 

پس یه خدا قوت ه جانانه به همه ی مردهای پر تلاش و پشت کار 

به خصوص مرد مهربون خودم سعید جون. 

 

این مغازه رفتنهای من برام خیلی مفیده داره همه جوره درس صبر و گذشت و جامعه شناسی عملی به من می ده . اگرچه خیلی  مشکله !( به کسی نگید ..)  

 

خب بسه دیگه برم یواش یواش  

 

خواهش میکنم یا کامنت نذارید یا با پالس مثبت بذارید که فقط به اون احتیاج دارم .ممنون از لطفتون پیشا پیش.. 

 

طاقت حرف منفی ندارم اصلا... 

 

خب خوب و خوش و خرم باشید  

پشت کارتونم گرم باشه و زندگیتون پر رونق  

خوش باشید   

 

راستی اگر غلط تایپی مشاهده  کردید من با سرعت باد نوشتم و از همه ی صاحب نظران و صاحب قلمان عذر خواهی میکنم لطفا پالس منفی ممنوع!

 

و خدا حافظ  

 

یا حق!