مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

من و سعیدم.....

 

زین پس مریم و سعید و دل نوشته هاشون ... 

باشه مرپم خانومی؟؟؟ 

 

 پ.ن:

با عرض پوزش از همه ی بازدید کنندگان محترم برای کوتاهی شر ندیده هایی که از هر امکاناتی که تازه می بینند بد ترین استفاده را به عمل می آورند این وبلاگ تا اطلاع ثانوی بدون اجازه ی نظر دهی به کاربران به کار خود ادامه خواهد داد...مریم

درد دل..

 

پای درد دل یک نوجوان افغانی...... 

شاید روزی تکمیلش کنم....  

 

باز هم دلم شور می زند 

دلشوره ای از نوع خودم... 

آرام و بی صدا 

 

خدایا آرامشی ده... 

یا حق!!!! 

 

شاید وقتی دیگر......

 

 

این روزها دارم دقیق تر اطرافم رو می بینم 

انگار خدا غبار چشمان مرا شسته است  

هم خوب است و هم بد  

خوب به خاطر اینکه ..... 

بدبه خاطر این که ....... 

شاید روزی جملاتم را تکمیل کنم 

و شاید هم هرگز 

باشد 

شاید وقتی دیگر 

یا حق!!! 

من و تو.......

من 

 تو را می بینم  

 که هر شب و هر صبحت را به یاد  

آن روزها تمام و شروع میکنی  

و باز  من  

خودم را به خواب می زنم  

 شاید برای اینکه شیرینی این  

لحظات به کام هر دوی ما  

شیرین تر بنشیند... 

یا حق!!! 

 

 

یادش به خیر این مطلب مربوط به وبلاگ شخصی سعید جونه  

اون زمانها..... 

 

 

 

چهارشنبه 25 تیر ماه سال 1382
تردید ! تردید و باز هم تردید!

یک سو منطق . سوی دیگر احساس . تابع کدام یک باید بود؟  تلفیقی از این دو  یا  هیچکدام !! تا آنجا که توانسته ای عمریست پاک زیسته ای . همیشه در تلاش بوده ای حق خودت را از زندگی بگیری و اتفاقا انسان بی عرضه  ای هم نیستی . هرگز نگذاشتی صحرای دلت به رستنگاه علفهای هرزه بدل شود. دوست داشتن او ، بی دلیل خود را ساکن و حاکم نهانخانه ی احساس تو کرده است. هر چه از او دوری می جویی بیشتر اسیرش می شوی ! به خود می گویی او که دیر آمد ، ای کاش زود می رفت . می دانی که خود را منطقی می داند . و چنین منطقیونی ! سخت از شمایان احساساتی گریزانند! به او کاملا این حق را می دهی! از تو می خواهد به هیچ صورت به اوعادت نکنی !! اما کار از کار گذشته است و تو عادت کرده ای و حتی چیزی بیشتر از عادت  ! از یک سو دوست داری مثل قهرمان یک فیلم احساسی  به این نیت که آسایش لحظه های او را بر هم نزنی ، خود را از لحظه های او کنار بکشی و خودت با درد خودت بسوزی ، تا روزی که عاقل شوی!!! اما سوی خودخواهانه دلت می گوید به دنبال چاره ای باش ، و برای تو که سخت از تظاهر در اثبات و تحمیل خود گریزانی ، این مانع بسیار بزرگی است! وای فصل سخت رسوایی رسید ! چاره چیست!!؟ درمانده شده ام! این روزهای من آغشته از این تردیدهاست !باید چه کرد!؟
دوستانی که دوست دارند کلبه ما رو با لینک به دولتسرای خودشون منور کنند، لطفا توی قسمت نظرات به این مطلب حتما اشاره کنند. 

 

 

یاد ایامی.....

یادش به خیر .....

 

امروز یه آهنگیو بعد از ۷ -۸ سال سعید برام گرفت  

آهنگ گل مریم 

کلی گریه کردم از شوق. از عشق. از حسرت.نمی دونم 

 حس خوبی بود ممنونم 

 

 

۲۶ تیر

۱۱ تا ۶ صبح روی یاهو مسنجر 

 

-روی آیکون کلیک کنید خانم الف....  

-شاید آهنگ  دلش بخواد اجرا بشه 

--این به چه مناسبته ؟؟؟؟ 

.. 

 

--حاجی نماز خوناش نمازشون قضا نشه!!! 

-خورشید داره بالا میاد چیکار؟؟ فقط می خواد حال منو بگیره؟ 

--به امید فرداها 

. تا امروز آمدیم  

خدایا شکرت. 

  

 

 

پ.ن : این روزها داداش کوچیکه ی سعید جون می خواد بره خاستگاری 

اون هم برا دختری که خیلی دوستش داره 

و مدام خاطرات اون روزهای خودمون داره جلو روم رد میشه 

خیلی حس خوبیه... 

یا حق!!!

گل مریم - ۲۶ تیر

همهء روزا اگه بهار بشه

 
همهءزمین بنفشه زار بشه

اگه از آسمونا گل بباره

روز و شب دست خدا گل بکاره

چیزی از ارزش اون کم نمیشه

هر گلی که گل مریم نمیشه

گل مریم تو گلا سرسبده

 

پیک خوشبوی گل محمده 

 

مریم :ممنونم سعید این چند بیت دنیایی ارزش داشت .....

دلم...

 

 

دلم تنهایی  می خواد  

دور از همه 

برای مدتی نا معلوم....  

 

.. 

 

این هم دلایلش بود....  

 

 

این مطلب رو با اجازه ی دوست قدیمی و عزیزم 

سانیای مهربون عینا از وبلاگش کپی کردم 

چون می دونم اونقدر بزرگواره که ناراحت نمیشه  

 

دعا  

 

و خداوند همه ما را حفظ کند تا نه چیزهای بزرگ که چیزهای کوچک را تحمل کنیم...و آه های عمیق را که به جای جیغ کشیدن و هرچه از دهن بیرون می آید می کشیم بیشتر از این نشود   

 

چرا دلم آروم نمیگیره؟؟؟ 

چرا مریم با یه نسکافه و آهنگهای افتخاری آروم نمیشه؟؟ 

چرا مریم انگیزه نداره؟؟ 

چرا این همه کسل و بی حوصله است؟ 

چرا اون همه انرژی نیست ؟؟؟ 

چرا اون همه برنامه ریزی و اون همه شور و نشاط مرده؟؟ 

کجاست اون مریمی که روی زمین براش تنگ بود ؟؟ 

کو  اون دختری که مامانش همیشه میگفت روحت از غالبت زیاده مادر؟؟ 

چی شد اونی که دوستاش بهش میگفتن آن شرلی خونمون ؟؟ 

خدایا از این بی انگیزگی حالم بد میشه  

من این مریم رو نمی خوام 

اون مریم عاشق رو می خوام که روی پاهاش بند نبود  

اونی رو می خوام که همیشه به همه رو حیه می داد 

یادم دوستی داشتم به نام آرام (یادش به خیر هرجایی موفق باشی) 

که همیشه بهم میگفت تو باطری شارژ منی مریم  

هر وقت کم میارم میام پیش تو  

کجاست ببینه خودم بی جا ترینم  

خدایا رهایم کن 

خدایا من می خوام فقط مریم باشم  

این خواسته ی زیادیه؟؟؟ 

 

امروز از اون روزایی که تصمیم گرفتم 

به بیکاری محض و تنبلی بگذره 

دست به هیچ کاری نزدم و نخواهم زد.... 

 

 

 

چشم ناپاک؟

مریم خانوم معتقده چشمهایی می آد و توی این وبلاگ خوشبختی ما رو چشم می زنه !!! یعنی معتقده هر وقت ما پست قشنگی می ذاریم چشم می خوریم ! اما من خیلی اعتقاد ندارم شما چطور؟؟؟ راستی داریم به ۲۶ تیر نزدیک می شیم ! روز اولین دوستت دارم گفتن من !! مبارکه نه؟؟ 

 

 

تقریبا اولین پست این وبلاگ ۷ سال پیش در چنین روزهایی::  

سلام . من (سعید ) و مریم توی یه مرکز آموزشی درس می خونیم! فقط همین! دو سه ترم قبل توی مرکز دختری رو دیدم که نمی دونم چرا فکر می گردم ارمنیه! برخلاف تمام دخترای دانشگاه این دختره برام مهم شده بود . اما جسارت اینو نداشتم برم باهاش صحبت کنم. من با خیلی ها توی موارد کاری و .. راحتم ، اما با او پیش نیومده بود. می دونید من خیلی سعی می کنم به بعضی مسائل پایبند باشم و خیلی می ترسیدم که نکنه اشتباه کنم. نمی دونم کی بود فهمیدم اسمش مریمه ! و جالبه بدونید که تا این اواخر فامیلیش رو هم نمی دونستم ! یه روز یه جریانی پیش اومد که من از مریم ایمیلش رو خواستم . مریم ایمیل رو به من داد ولی از بخت بد گمش کردم. می دونستم اولش آی دی اون مریم بود و اون روز توی یاهو تقریبا همه ایمیلهایی که اولشون مریم بود رو سرچ کردم ولی پیداش نکردم . خداییش این که مریم برا اون قضیه اومد سراغ من رو کار خدا می دونستم، حتی اگه اون خودش رو مقصر بدونه ! حتی اگه اون عمدا اومد سراغ من ! از شما چه پنهون مدتی بود برام خیلی مهم بود مریم چیکار می کنه! حواسم بهش بود و اون بی خیال !!! رفتارش و روحیه ش نسبت به ترمهای اول کلی عوض شده بود. از طریق ایمیل با مریم در تماس بودم ! راستش الان هیچی از اون قضایا یادم نیست . فقط می دونم که روز به روز علاقم به اون بیشتر می شد! دوست داشتم از من بخاد کاری براش انجام بدم ! که خوشبختانه یه دو مورد هم اینجوری شد! نمی دونم چی شد شروع کردیم کارت تبریک الکترونیکی برا هم فرستادن. خیلی دلم میخاست یه جورایی یه کارتهایی براش بفرستم که بدونه دوستش دارم ، اما نمی شد. همین جا بگم که من شخصا تو عمرم با هیچ دختر حوایی رابطه دوستانه و عاشقانه نداشتم و شاید تو این زمینه نیاز به داشتن تجربه بود! اما الحمدلله من نداشتم!!! فکر می کنم تا همین حالاش هم کلی سرتون درد اومده باشه . خب برا امروز بسه !!! راستی مااین وبلاگرو باز کردیم تا شما بیاید کمکمون کنید بتونیم با هم بریم زیر یه سقف عاشقانه و عاقلانه زندگی کنیم . پس تنهامون نذارید. سپاس 

  

  

مریم  هستم با سلام به همه دوستانی که قصد کمک به امری محال دارند..   

 تاریخ : دوشنبه 30 تیر ماه سال 1382 

 

میگم شاید اولین مورد مشترک من وسعید همین سقف باشه .....اما فقط منو اون زیر یه سقف مشترک جا میگیریم اون هم آسمونه !!!!!

 

یادش به خیر....

تو...

تو مرا می فهمی

من تو را می خواهم

و همین ساده ترین قصه یک انسان است

تو مرا می خوانی

من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم

وتو هم می دانی

تا ابد در دل من می مانی..

 

 

این شعر فقط  

قشنگه  

یا حق.....

تنها تو می دانی....

این اولین پست ه

ممنونم به خاطر همه چیز  

به خاطر درک احساس نیاز من  

نه به خاطر جنبه ی مادی..   

راستی یادمان باشد  

تنها دو روز دیگر به روز خاص 

تقویم ذهن من و تو مانده است 

بیا تا در قلبمان جشن بگیریم 

یا حق.....