مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مترو....


شلوغه 

هر کی تو حال خودش 

بی تفاوت به هم 


هر کسی ایستگاهی 

پیاده میشه از قبل تعیین شده کجا 

مثل قصه ی زندگی 

هر کسی ایستگاهی پیاده میشه .....

و من هم.







....



بعضی کارها باید انجام بشه 

قبل از اینکه زمانی برای انجامشون 

دیگه نباشه!



........




تولدم

امسال تولد متفاوتی داشتم 

با حال و هوایی متفاوت


دلم میخواست بابا و مامان اینها هم باشند... 


به نظرم اسم تولد امسال را باید خرچنگی گذاشت

چرایش را نمی دانم


فقط می دانم اگر قرار بود کتاب زندگیم  را بنویسم، از این به بعد را فصل سوم می نامیدم.

فصل اول تولد و کودکی 

فصل دوم عشق و تاهل

فصل سوم.... 

خدایا



حول حالنا الا احسن الحال ......




لطفا ....


یک اشتباه را بارها تکرار نکنید !


بعضی ها باید فراموش شوند.



.



..........

چرا جام مرا بشکست لیلی ؟

 






سلام خوبی ؟

_ممنونم تو چطوری ؟

بد نیستم ،برنامت چیه این روزا؟

_بچه ها ،زندگی روزمرگی...

کی جوری بلیط بگیرم بیای ؟

_نمی رسم ،چیزی شده؟

نه ،دلم برات تنگ شده ،مریم ما اینجا 

این روزا خیلی به تو نیاز داریم !کاش بودی .

_بغض میکنم و میگم منم !اما ....

اما نداره بگو چند نفر ؟کی؟ باقیش با من...

دلم برات تنگه.

_منم.





فکر میکنم و نگاهی به تقویم 

می بینم

بمیرم واسه دلت ،امروز سالگرد سمیراست!

می دونم آمرزیده و گلی از بهشته



تنها تو‌ میمانی برای خودت .....


دیدی وقتی یه نفر رو خیلی دوست داری

مثلاً میخوای واسش کادو بگیری همش   فکر میکنی که 

 چی بگیرم که بیشتر ارزش معنوی داشته باشه

ماندگار باشه هر وقت دیدش به یاد من بیوفته 

یا مثلا میری گل بگیری میگی اقا  n شاخه 

بپیچ ببرم...می دونی که چند ساعت بعد این گل ها 

از بین خواهند رفت 

اماااا 

میگی بیخیال هزینه اش ،،،فدای یه نگاه و لبخندش!

حالا بعدم بندازه بره .....


حالا وقتی یه چیزی بخوای واسه خودت بخری 

هم همینجوری بی  هوا و دیووانه وار خودتو دوست 

داشته باش ،حساب کتاب نکن ...که البته خدا روشکر 

من همیشه در حق خودمم چنین بودم اما 

اینروزها فهمیدم باید بیشتر از پیش باشم ......


روزهای سختی گذروندم ..بیشتر از تصور خودم 

وقتی بابام در بستر بیماری بود 

و

اوایل که بابام رفته بود 

فکر میکردم حالا چطور باید بعدش 

از زیر بار خجالت اینهمه لطف دیگران ببرون بیام 

چون اصولا ادمی هستم که زیر دین بودن آزارم میده 


مثلا میگفتم 

خدایا" ایکس" که دیگه حتماااا منو رها نخواهد کرد...

چطور از زیر بار خحالت دلجویی های" ایگرگ" بیرون بیام ؟

حالا محبتهای" زد ," رو‌چطور جبران کنم ؟


اینها منو لحظه ای در سختی رها نخواهند کرد 

میدونم چون همیشه ناراحتی ،خوشحالی و همه چیزشون 

واسم دغدغه بوده ....


امااااا 

 این عزیران همه درگیر معادلات خودشون بودند و مساله ی تو مهم نبود !

حتی گاهی شنیدی ،کاری نداری؟فلانی پشت خطمه!

..


خلاصه که تو‌ میمانی  و بس ....

 

خودتو  دوست داشته باش!




گلپا.....


دو روز پیش یهو پسرک از اتاقش پرید بیرون که 

مامان مامان گلپا مرد!


من وسط هال شوکه شدم 

بغض کردم ، اشک  ریختم 


پسرک متعجب ب من نگاه کرد 

گفت مامان تا این حد ؟یه خواننده بود !


گفتم تو نمیدونی من چقدر با صدای اون 

کنار بابام خاطره داشتم 


همیشه آخر هفته ها منو به عشق 

آواز سنتی و دورهمی های خانوادگی

میاورد شیراز از خونه دانشجویی 

فکر کن 

یه دختر جوون ،خونه دانشجویی 

آزادی و انتخاب های قشنگی که 

بهم میداد تا خودم رو پیدا کنم 

باور کنم میتونم ....


همسالان و‌همه جذابیت های اون سن 

امااااچقدر جاذبه بابا ،دور همی ،خانواده

آواز سنتی و حس خوبش زیاد بود که 

یه دختر جوون رو هر هفته میاورد خونه ....

دل می کند از جمع دوستان به عشق خانواده!


صدای گلپا

آهنگهاش برای من همیشه پر از خاطره بوده 

الان هم وقت نوشتن این متن چشمام اشکی شد.....


بابا روحت شاد 

هر چیزی که منو یاد تو 

خاطراتت 

و اون همه عشقی که بهت دارم بندازه 

برام مقدسه 

تا همیشه دوستت خواهم داشت 

بهترین رفیق!



«ای از عشق پاک تو همیشه مست 

من تو را آسان نیاوردم به دست .......»


نوروز همین امسال داشتم  سر یه موردی باهاش صحبت میکردم گله و شکایت بود و درد  دل که حاصل و راهی هم نداشت....

نگاهی بهم انداخت و‌گفت 

این حرفها رو بیخیال 

جوون بودی یه ته صدایی  داشتی 

جای اینها یه چیزی بخون ولش کن 

وسط گله و ناراحتی ،خندیدم گفتم 

بابا جوون بودم؟مگه حالا پیرم ؟

خندید گفت :منم جوونم ....ولش کن 

یه چیزی بخون......

به همین قشنگی بحث عوض شد !


دوستت دارم. 




پ.ن :اگر امروز آقای خانه کار واجبی نداشت ،حتمااا در مراسم بدرقه ی گلپا به خانه ی ابدی همراهیش می‌کردیم....

روحش شاد.....





امان از....



گلفروش های این شهر 



از وقتی اینجا مسافر هم بودم 

نه ساکن 

چشمم دنبال گلفروشی های 

این شهر بود ...

حتی دکه های گلفروشی که 

صبح گلهای شبنم زده رو جلوی 

در می چینن و دلتو می‌برند 

امااااا 

این روزها فقط نگاه میکنم !




خدایا لطفا این حال نماند ! مرسی.