مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

رفیق .....



همه چیز خوب است 

جز 

نبودن تو ..............




درد به درک می رساندت گاهی !


یه وقتایی وقتی رفتارایی از دیگرون می دیدم 

میگفتم ای بابا چقدر خودشو میگیره که مثلا 

جواب پیام یا تلفن رو‌نمیده ،فکر میکنه کیه یارو؟

یا 

مثلا یکی میگفت بهت در این مورد زنگ میزنم 

بعد

و هرگز زنگ نمیزد ،میگفتم چقدر کم شعوره !


و یا 

وقت تایپ کردن همیشه یه سری غلطهای 

تایپی مکرر داشت که با خودم میگفتم 

چه کم توجه .این یه نوع توهین به دیگران!


و یا 

وقتی پیامی به کسی میدادم و نگاه نمیکرد 

ته دلم قلقک ناراحتی و دلخوری میداد 

و خودم یه روزی برام مهم بود کسی پیامم 

رو ببینه یا نه



حالاااا

خوب درک میکنم ،که این انسانها 

به چه سطحی از رنج ،درد تا استخوان

رسیده بودند که چنین فکر و رفتار میکردند 


امروز، روز 

وااااقعا هیچی،هیچ کس و هیچ موضعی 

برام زیاد مهم نیست !

انگار که بدنم سر شده باشه ....


الهی این حال ماندگار نماند !




اصلا دلم میخواد...


بعضی روزها 

مثل امروز 

بی فایده 

یواش 

چیل 

بی هدف بگذره 

گاهی لازمه واسم 

مثل هوا.


تامام!


فلش بک:

دیروز خیلییی شلوغ بودم 

صبح باید میرفتم جایی  

استرسم داشتم واسش 

اونقدر که از اسپرسوی صبحم گذشتم 

و به جاش یه کدئین خوردم قبل رفتن !

توی مسیر چند تایی ساختمون سر به فلک 

کشیده دیدم یکی از خیابونهای لاکچری شهر 

هولدینگ ایکس ،ایگرگ و .....

به این فکر کردم که الهی  با پول درست 

و حلال باشه ..که تقریبا آرزویی محال بود !

هوا خوب،فضا خوب ،چهره ها بشاش

کارم رو انجام دادم 

فندق رو از مدرسه گرفتم 

نهار خانواده سرو شد 


ترک موتور تااااا اونسر شهر ...

اینبار محله ای که نمیشد با ماشین 

رفت 

شلوغی مترو اون مسیر هم نفس گیره 

هوا پر از دود ،فضا شلوغ ،چهره ها غرق فکر...

با ،کت روشن رفتم و تیره تر   برگشتم !

اینه تفاوت محله های این شهر بی در و پیکر.....



خدایم سپاس .












بدون عنوان !


امروز تو حال خودم داشتم می رفتم که 

یهو یه موتوره با سرعت پیچید جلوم و رد 

شد رفت ...

یه نگاه انداختم دیدم یه دسته رز 

بزرگ پشت موتوره .....

فکر کنم 40الی 50تایی رز بود 

که داخل یه کاور خوشگل با روبان 

سفید پیچیده شده بود .

با خودم فکر کردم 

واااقعا الان اگر این دسته گل

واسه تو‌باشه بیاد واسه سورپرایزت 

حست چیه مریم؟

چند ثانیه فکر کردم و گفتم 

خب می‌گم چه عالی ،قشنگه 

و زنگ میزنم یا تو دلم از فرستنده 

تشکر میکنم ...

امااااا 

بد ماجرا اینه دیگه خودمم دلم نمی‌خواهد

کسی رو سورپرایز یا خوشحال کنم !


انگار واقعا عشق نیمه ی 

خرداد امسال مرده !


آیا دوباره من ، من می شوم؟؟.







حرم یار

هر که شد محرمِ دل در حرمِ یار بِمانْد

وان که این کار ندانست در انکار بِمانْد

به بهانه ی رسوم ....


 حوالی این روزها چهارماه و ده روز از رفتنت گذشت...


به این رسوم ذره ای پایبند نیستم

چون هر لحظه از این چند ماه هزاار سال نوری بر من گذشت و تو نبودی نفسم ،سنک صبورم ،رفیق روزهای سردرگمی ،نوجوونی و همه سالهای من ،نبودی برات بگم چی به من گذشت     نبودی غمم رو‌کم کنی ،بهت بگم چقدر اذیت شدم از نبودنت ....نبودی بگم چقدر تنهام بعد رفتنت ،بگم بابا رفتی عشق از دنیا رفته ،عشق با تو خاک شده .......

فردای روزی که تا خونه ی ابدیت بدرقه ات کردم سرتا پا سفید پوشیدم ....بی ترس از قضاوت ! چون من مهم بودم و تو ...حس بین من و تو ...میدوتستم که از مشکی پوشیدن عزا بدت میاد .... میگفتی مشکی رو باید قشنگ پوشید نه به رخت عزا..خودتم برای عشق ابدیت سیاه نپوشیدی ..... هنوز هم رنگ سفید منو یاد تو میندازه (اشک امانم نمیده ............)تمام بغض هایی که وقت رفتنت توی جمع فرو رفت اینروزا تو تنهایی می ترکه .......

چند مدت پیش وقت فوت فردوس کاویانی که زرتشتی بود فهمیدم ،این دین وقت بدرقه ی عزیزی تا خونه ی ابدیش سفید می پوشند ...چه رسم قشنگی....کاش واسه من هم پیاده بشه....

هنوز هم وقتی پیرهن سفید یک دست تن کسی میبینم نا خودآگاه خیره میشم ...غرق خاطراتت میشم ...مخصوصا اگر مثل خودت رنگ سفید به تنش برازنده باشه ،،،بهش بیاد ...قربون صورت ماهت برم ...فدای نگاه پر صلابتت دلم برات تنگ شده ......

تا ابد هرگز غم تو سبک نخواهد شد ...تا ابد خاطرات با تو بودن فراموش نخواهد شد ....

دوستت خواهم داشت تا همیشه ی همیشه.....