مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

طبق رسم دیرینم 

داخل تقویم سال بعد 

 تاریخ های خاص 

مثل تولد اونهایی که واسم عزیز هستن 

و یا تاریخ هایی که دوستشون دارم 

رو مارک میکنم 


رفتم تقویم ۱۴۰۲ رو چک کردم 

سر ،یه،  تاریخ هایی دلم نتپید ...

و این حس خوبی نبود .


خدایم

من مریم رو‌میخوام .لطفا.....


.....


امشب  

یه عهدی از دلم گذروندم 

که 

هر زمان حالم خوب بود 

اون رو با کسانی که حال خوبم آرزوشون هست 

و همیشه هر چند اندک 

در حد توان و موقعیت 

سعی کردند حالم رو خوب نگه دارند 

شریک شم اون حال و حس رو .....


آدمهای مهربان  ملودی های خوش زندگی اند ...آنها را قدر بدانیم .


تردید ،تردید و باز هم تردید ...



چرا باید آدمی اونقدر عوض بشه 

که 

برای رفتن به شهر و خاک خودش 

تردید داشته باشه.....


این حسمو  ندوست ! 




حافظه ی دفتر یادداشت ....


مینویسم تا بماند در حافظه ی این دفترچه 

که 

امروز باز هم برفی بود 

هوای منفی n درجه ...


برفهای درشت  تند تند از پشت شیشه رد میشن 

فندق غیر حضوری شد

مینویسم تا اگر روزی به شهرم برگشتم بخونم و 

یادم بیاد روزی جایی بودم با این مختصات آب و هوا 


اون هوایی که همیشه دوست داشتم.....

الان خانواده و اونایی که دوستشون داری کمه 

دور هم 

یه فنجون نوشیدنی گرم   دستت باشه 

یه موزیک دلخواهت پخش بشه 

با مهر به صورت ماه عزیرانت نگاه کنی 

و کیف کنی .....

هورت بکشی عطر حضورشون رو 


اما 

الان هم باید لذت برد از تک تک لحظات 

ماشین عمر دنده عقب نداره !


تهران ،زمستان ۱۴۰۱.

بیلان سالی....


وقتشه 

داره تموم میشه ۱۴۰۱ 

بشین با خودت حساب کن 

نامه ی اعمال امسالت 

دست چیه یا راست؟؟



می نویسم ،،،،شکیلا،،،،بسیار نوستالژیک و زیبا

می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت
فتح معراج غزل کافی نیست باتو از اوج غزل خواهم گفت
مینوسم همه ی هق هق تنهایی را
تا تو از هیچ به ارامش دریا برسی
تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی
به حریم خلوت عشق تو تنها برسی
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
مینویسم همه ی با تو نبودن ها را
تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
تا تو تکیه گاه امن خستگی هام باشی
تا مرا باز به دیدار خود من ببری
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد 






خدایم سپاس...

صبح باز هم همه جا سفید پوش بود ...


طبق آخرین قولها به مریم بانو باید عمل میکردم 

پس 

طبق معمول پرده ها را کنار زدم 

درسته که همه ی برنامه هام به هم ریخت واسه امروز 

کارهای بیرون به تاخیر افتاد 

اما لذت بردم از هوا ،چون به مریم دیشب یه قولهایی داده بودم...

باید واسه کاری از خونه بیرون میرفتم 

اولش خوب پیش نرفت اما طبق قولم سعی کردم لذت ببرم ...



الان باز هم با فنجون قهوه چسبیدم به پنجره...

آسمون وحشی شده واقعا ،چشم چشم رو نمی بینه از برف....


اگر سال آینده زمستون شیراز باشم ...حتما دل تنگ این روزها خواهم شد ،پس باید لذت ببرم  


فندق تعطیل شد .

..


راستی یادمون باشه کسانی که به هر طریقی در سختی ها سعی دارند کمک کنند و حال ما رو خوب کنند  ،عزیزترینها هستند .....گوشه ی ذهنمون بمونه لطفا....


بابا،من میتونم چون تو رو دارم بعد از خدا 


#خدایم سپاس 




بچه بودیم ....


گاهی یکی دو ساعت بابا 

تنها 

با یه میز مختصر از علایقش  

تنها بود و کاری نمی‌کرد 


بابا چیکار میکنید ؟

- فکر میکنم بابا!


من تو دل خودم می گفتم 

وا !  فکر کردنم شد کار؟؟


بابا،،، 

 بزرگ شدیم 

و 

گاهی فقط فکر می کنیم !


این زمان ،

زمان خریدن ها را 

به بهایش  

 دوست دارم ......






سر شبی کاری داشتم رفتم سعادت آباد 


یه محله ی زنده که پاتوق شکموهاست بیشتر 

وقت برگشت پشت چراغ 

چشمم به یه تابلو زیبا افتاد 


هات داگ پامچال شیراز!....


این نوشته ی پر زرق و برق یه فست فود بسیار شلوغ و خوش ساخت بود....


زیاد اهل فست فود نیستم 

امادلم خیابون عفیف آباد رو خواست 

حتی داخل پیاده رو، روی میزها  بشینم 

جلو هات داگ پامچال .....


اصلا بوی همبرگر شب چره 

توی مشامم پیچید 

زیاد ولعی به خوردن ندارم 

اما حس و حال و هواشون رو خواستم ....



شیراز ،شهرم که احتمال بالای ۹۰ درصد سال نو به اونجا سفر نخوام کرد.....

میخواهم سال نو در غربت را تجربه کنم 

اما


تا چه پیش آید و مقبول افتد.....






برف

اینجا ،امسال 


گاهی صبح بیدار. میشی میبینی همه جا سفیدپوش شده 


اما خب ذوق و عشق نم نم بارون ارم رو نداره !


اوایل ذوق داشت و همش چسبیده بودی پشت پنجره با فنجون قهوه ات اما

کم کم رفت به سمت 

قصه ی زشت عادت!


مثل ساکنین ساحل که دیگه صدای دریا رو نمیشنوند ..

لطفا 

عادت نکنیم به بودن همیشیگی آدم ها 

به مهربونی همیشه گیشون 

به خوبی های مدامشون 

به اعتمادشون! 


لذت ببریم از تک تکشون...عادی نشه برامون.


الان


سمت پنجره برگشتم برف رو دیدم که شدید می باره 

قشنگه 

اما دلمو نمیبره ....


چرا؟ 


شاید چون هنوز کلافم تابیده.....




کدام برف امسال روزگار و قلبهای مردم را سفید تر میکند؟؟