مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

تحمل.

نمی دونم تا کی باید همه چیز و هنه کس رو تحمل کنم.

داستانک....این داستان دلتنگی مریم برای مریم.

دلم برات تنگ شده دختر....


هیس!!!کاءنات میفهمه بیشتر میشه.

حتی شما نور دیده!

به خودم وفادار خواهم ماند

پاک میکنم همه ی احساسات آزار دهنده ی جسمم را

و باز میکنم تمام قلابهای اویزان شدنم به دیگری را

حتی اگر نور دیده ام باشد

ا



اینها قولهای مریم بانو به خودش امروز صبح بود.....



یا حق!

**:

سال تولدی که گذشت در یک نگاه....

سروش چهارم بود

سعید به کارش برگشت

سینا جسته گریخته مهد رفت

مرتضی ازدواج کرد

دختر محمد و هدی رو دیدم

فرزاد ازدواج کرد

ندا ازدواج کرد

و من

یک سال بزرگتر شدم



اکنون که به سال بعدی زندگی ام وارد شده ام....

اکنون که یک سال بزرگتر شده ام





دلم

فقط آرامش و سلامتی می خواهد.

همین

تولدم مبارک!

رها ااااااااا........

این رهایی زمان می خواهد

اراده می خواهد

اما

میدانم

که

میشود.!

دهه ی سوم.

نیمه ی دوم دهه ی سوم زندگی

یک زن

ارام ارام میگذرد

خداکند حاصل این سالها

پختگی باشد و تجربه .

یارب!

ایفای نقش.

روبرویت مینشینم

عادت ندارم مستقیم چشم به چشمت بدوزم

اسمش حرمت است یا چیز دیگری نمیدانم


درد دلهایم را شنیده ای

با آرامش و صبوری هم  شنیده ای.


شروع میکنی

با بیان شیرین و ارام خودت


خلاصه ی کلام.


هر نقشی توی زندگی داری خوب ایفا کن

اگر مادری مادر خوبی باش

اگر همسری همسر خوبی باش

خانه داری خوب خانه داری کن


هیچ نقشی رو توی زتدگیت مرده مال !!!نکن.


اگر دختر من هستی

توی زندگیت یا جایی نباش یا خوب و با قدرت باش!

من همیشه ی زندگی یا کاری رو قبول نکردم

یا اگر شروع کردم با قدرت ادامه دادم

و سعی کردم در حد خودم بهترین باشم


توی دلم میپیجد....راستی هم بهترین بابای دنیا بودی پیر مرد!


اینکه بخوای خودتو و دیگرون و بچه و شوهر رو روی زمین بکشی

که  من مادرم یا همسرم

اصلا قبول ندارم


پس

یا نباش یا خوب باش توی نقشت!!


چشم..


گفته بودم بالا و پایین برم ..تو ناجی ذهن من هستی پیرمرد!



باید از سوی خدا معجزه نازل بشود ...تا که این باز دلم باز دلم دل بشود....

نبخشیدن باعث‌ کوچک شدن افق نگاهت و پرشدن فضای ذهنت‌ از چیزهایی می شود که هیچ نیازی به آنها نداری.

می بخشی چون به اندازه کافی قوی هستی که درک کنی همه آدم ها ممکن است خطا کنند…

بخشیدن هدیه ای است که تو به خودت می دهی.

به خاطر بسپار که آدمهای ضعیف هرگز نمی توانند ببخشند، بخشیدن خصلت آدمهای قوی است.
بخشیدن یک اتفاق لحظه ای هم نیست. فقط قدرتمندها می بخشند…

پس قوی بودن را انتخاب کن...