مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

خواب.....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.



خدایم سپاس.




نقاب!

ای بازیگر گریه نکن

ما همه مون مثل همیم

صبحا که از خواب پا میشیم

نقاب به صورت می زنیم

یکی معلم میشه و

 میشه خونه به دوش

یکی ترانه ساز میشه

 میشه غزل فروش

کهنه نقاب زندگی

تا شب رو صورت های ماست

گریه های پشت نقاب

مثل همیشه بی صداست

هر کسی هستی یه دفعه

قد بکش از پشت نقاب

از رو نوشته حرف نزن

رها شو از پیله ی خواب

نقش یک دریچه رو

رو میله ی قفس بکش

برای یک بار که شده

جای خودت نفس بکش

کاشکی میشد تو زندگی

ما خودمون باشیم و بس

تنها برای یک نگاه

حتی برای یک نفس

تا کی به جای خود ما

نقاب ما حرف بزنه

تا کی سکوت و رج زدن

نقش نمایش منه

هر کسی هستی یه دفعه

قد بکش از پشت نقاب

از رو نوشته حرف نزن

رها شو از پیله ی خواب

نقش یک دریچه رو

رو میله ی قفس بکش

برای یک بار که شده

جای خودت نفس بکش

می خوام همین ترانه رو

رو صحنه فریاد بزنم

نقابمو پاره کنم

جای خودم داد بزنم




گاهی دلم برای خودم تنگ می شود .....







خداوندا مرا آن ده که آن به ......




مستی و راستی.....


هزار بار به خودم گفتم 

در مستی احساس 

چه از خوشی چه ناخوشی 

حرف نزن !

که بعدش خجالت زده بشی پیش خودت ....


یادت بمونه.



ای خدا...

خدایا شکرت...


جنگ شروع شد! 

مریم قوی

در چنین روزهایی بیست سال قبل حادثه تصادف  ما توی راه سپیدان رخ داد و کار مریم به سوراخ کردن جمجمه و عمل گردن و..... رسید اما مریم اون روزهای سخت رو با روحیه و قدرت شکست داد و الان ما به لطف خدا سالهاست با همه ی خوبیها و بدیها و در همه ی شادیها و غمها جانانه کنار همیم و دو بچه داریم...  امیدوارم که خدا برای همه خیر و خوشی بخواد و عاقبت همه مونو بخیر کنه. معتقدم مریم امروز قوی تر از قبل در برابر همه ی تلاطمها و نابسامانیهای روزگار ایستاده و خواهد ایستاد. امیدوارم سالهای سال در کنار هم زیر سایه ی پدر و مادر و در جمع خانواده، بالندگی های بچه هامونو شاهد باشیم.

تجربه ....



,هرگز اجازه نمی دم 

که 

بچه هام ،به اندازه ای که 

به بابام وابسته بودم 

به من وابسته باشند....

اصلا سعی میکنم چند تا 

نقطه ی تاریک از خودم 

توی ذهنشون جا بذارم 

که 

اگر روزی ،هر وقت،هر سنی 

حتی ۹۱ سالگی ! مثل کهنه رفیق من 

کنارشون نباشم 

شکننده نباشند و بعد از من 

زندگی کنند !




به هیچ چیز و هیچ کس افراطی علاقه مند نباشید....لطفا.




استوار.



شاید خودخواهی به نظر بیاد 

امااا

بعضی ها اونقدر محکم و خوبند 

که تقسیم دردت باهاشون به 

درستی نصفه رنج رو کم میکنه!


خدایم سپاس.