مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

من یک مادرم!

دیدن نگرانیه یک مادر امشب اشک به چشمانم اورد

خواب را از آنها ربود

و دلم به درد امد

الهی به حق فاطمه ی زهرا که

هیچ مادری غم بچه ها شو نبینه

امین.....

زندگی.....

زندگی 

باید

چیزی

فراتر

از

این

باشد!!!!

من کجا جا مانده  ام ؟؟؟؟

لابلای کتابهای کنکور کارشناسی سال 83؟؟؟؟

یا نه لابلای لباس و بساط عروسی و جهیزیه چیدن شهریور 84؟؟

یا بین قنداق و لباسهای نوزادی سروش  آدر 85؟؟؟؟

یا بینابین سالهای کودکی سروش و غصه ی مریضی مادر؟؟؟؟

یا نه طی پروسه ی دوباره مادر شدن و آمدن فندق ؟؟؟؟

ویا نه در 16 فروردین سال 93وقتی که فرشته ی زندگیم پر کشید؟؟؟؟

و یا این سالهایی که هر چی دیدم تنهایی و غم این پیر مرد عاشق بوده؟؟؟

من در خرده گیریهای زتدگی؟؟

در ناملایمات؟؟؟

گریه های گاه گاه؟؟؟

یا در خنده های قاه قاه؟؟

من کجا جامانده ام؟؟؟؟




یکی دیگه از عزیزانم 

هم داره عروس میشه

چقدر باشکوه بودی دختر

با وقار و زیبا 

نمونه ی بی نظیر یک 

دختر ایرانی!!!

تبریک  .....

صدای پای پاییز.....

هوای سرد دم صبح

خنکای  دم عصر

غروب زود هنگام تر

انگار پاییز توی راهه!!

خدا کند دلم ......!!

امشب....

امشب دلم گرفت

بغض کردم

نباید چنین

میشد!

هیچ کس از فردا خبر ندارد!!!!!

خدایا سر قلم سرنوست

را خوب بجرخان برایمان...

آمین......

یازدهمین...

یازدهمین سالگرد ازدواجم

حال و هوایم  پر از شلوغی و کار بود

نگاهی به بجه ها

خودم

آقای خانه.

چقدر زود؟

سخت؟

اسان؟

به هر حال گذشت!!!!

جبران نمیشوند...هرگژ!!!!!

سال 85 بود 

که آتش زیر دیگ زدو پز روشن شد

کم کم بود در ظاهر

این اتش کم شعله اما جاودان بود

ارام ارام به جوش اورد

سو پاپ های اطمینان یکی یکی

ترکیدند

هشدار دادم

کمک خواستم

دست به دامان شدم

اما کسی اعتنایی یا اعتمادی به

حرفم نکرد..........

ترکید !!!!

خسارات جبران ناپذیری به بار آورد

خیلی جبران ناپذیر

باید شعله را خاموش کرد

به هر قیمتی!!!!!!