مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

هواپیمای تهران طبس  سقوط  میکنه

اکثر مسافرا  به طرز فجیعی کشته میشن

از معدود بازمانده ها آدمیه که فرشته وار یکماه قبل نیمه شب رو بر خودش و خونواده ش حرام کرد و به ما کمک کرد

ممنونم خدا

و محمد عابدزاده طبسی تو برای من سمبل بی عوض نبودن خوبیها خواهی ماند.....

.....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

میلاد.

عزیزم جشن میلادت مبارک

منو اون سوی جشن دل نذاری....


امسال متفاوت بود

اما فکرش را نمی کردم ایییییییییییین

همه تفاوت.......


راستی ممنونم آقای خانه.........


بعضی

بعضی حرفا بعضی کارا بعضی نگاها عین اسید باورها و احساس آدم رو له میکنه. بدرقم .....

در سفر .....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چه جاهایی....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قبول....

سحر ...

سحرهای ماه رمضان

آماده کردن سحری

واسه عزیز دلم ....

عشق جاودانم ...


قبول باشه حاجی...

قبول...

دلم برات تنگ شده ...

دلم برات تنگ شده

مامان آغوشتو میخوام ....

مامان گرمی دستات

خنده های با نازت 

اون چشمهای عسلی و همیشه خوشحالت

مامان بوی تنتو می خوام هورت بکشم

خوذمو تو بغلت جا کنم

واست حرف بزنم ...



مامان خوابت آروم

آرامشت ابدی

مامان ....

دهه ی سوم ...

دهه ی سوم زندگیم به نیمه رسیده

این یعنی ....

دارم پیر میشم ؟؟؟

نه این به دلت بستگی داره

دارم پخته تر میشم ؟؟

نه ..این به رفتارت بستگی داره

دارم با تجربه تر میشم ؟؟

نه ..این به استفاده از تجربیاتت بر میگرده

بیشتر مادر شدم ؟؟

نه این به دیدم به زندگی و بچه ها بر میگرده

این یعنی....

خوب می دونم .

خوب.......


یا حق!!

الهی شکر بوسیدمش!!!!

- مریم دیشب خواب مامانتو دیدم

خب..

- توی اون خونه ای بودیم که تازه ازدواج کرده بودیم

جوون بودیم

رفتم داخل اتاق

مامانت مثل اول عروسیمون جوون بود

موهای مشکی

ابروهای پیوند ..


{{اشک رو توی چشمهاش میبینم

توی خودم گریه میکنم

این مدت مریم یاد گرفته خود دار باشه

اصلا سر این قضیه

مریم بزرگ شد....}}


خب....

- گفتم مهری؟؟؟ کجا رفتی منو تنها گذاشتی؟؟؟

گفت منکه جایی نرفتم

رفتم یه سر خونه ی مامانم بدری(خالم ) هم باهامونه 

پیش اونهام.....

(فوت خالم رو از مامان پنهون کرده بودیم ..)


بعد من رفتم کنارش دستشو گرفتم

بوسیدمش...

مریم بابا دلم آروم شد

وقتی بیمارستان فوت شده بود به امیر و کورش التماس کردم

منو ببرید واسه آخرین بار ببوسمش

گفتن نه

دست دست کردن

موقع خاک سپاری هم از

جمعیت شرم کردم و نشد ببوسمش

به دلم مونده بود


سرم پایین بود تا پهنای اشک صورتمو نبینه

سرمو بالا بردم

صورت پیر مرد خیس اشک بووود

..

خدایا به ما هم این عشق رو عطا کن ...

همین جور جاودان


بابا یه جوری دوستت دارم که نمی تونی تصور کنی

انگار بعد از مامان بهت وابسته ترم شدم

خدا برام حفظت کنه عزیزم....