مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

کمتر از انگشان یک دست......

نام همه را  یادم نمی ماند

چون

بیشمار بودند تعداد کسانی که احوال کمر

آقای خانه را در این شرایط پرسیدند

اما

تا همیشه نامشان و لطفشان یادم می ماند

کسانی که احوال مرا در این شرایط پرسیدند

گفتند مریم تو خوبی؟؟؟؟؟مشکلی نداری؟؟؟؟

اگر کاری داشتی به ما بگو....

این آدمها تعدادشان از انگشتان یک دست فراتر نبود

پس

خوب  لطفشان یادم می ماند

ممنون آدمهای خوبی که هنوز هستید 

تا

به دنیا ثابت کنید خوبی زنده است...

ممنونم.......

و امسال ما.....

به روزهای پایان سال نزدیک و نزدیکتر میشویم

امسال سال خوبی بود چرا که یک سال دیکر کنار خانواده ام ...عزیزانم طی شد...

و من یک سال بالغ تر شدم

انگار از نیمه ی دوم دهه ی سوم زتدگی که رد میشوی

دنیا شکل تازه ای میگیرد

انگار تازه متولد میشوی

انگار تازه میفهمی که چی می خواستی از این زندگی

تازه به راههای تازه فکر میکنی 

خلاصه دنیا رنگ و بویی تازه میگیرد

الهی شکر.....

امسال سختی ها و شاید بهتره بگم

چالشهای خاص خودشو داشت

فندق کو جولوی من به سن مالکیت کامل

استقلال نسبی

و لجبازی !!!!

رسیده بود و کلی حوصله لازم بود!

پسرک کلاس سوم بود و پایه ی ضرب و تقسیم و نگارش تازه آغاز شده بود.و کلی وقت و حوصله لازم داشت!

آقای خانه اغلب اوقات کمر درد داشت و کلی بی خوصله بود و باز به حوصله نیاز داشتم!


بابا بیشتر با من بود

بابایی که او هم تقریبا بی حوصله بود

و در تمام این گرفتاریها باید روزی یک ساعت را برایش وقت کنار میذاشتم

تا او هم راضی باشد......


خودم مثل یک نو جوان تازه بالغ شده بیشتر آدمهای اطراف و دنیای دور و برم را در حال شناخت بودم.


و خدا رو شکر تحولات بسیار مثبت و دوست داشتتی

در خیلی از جهات لحاظ کردم

که امروز از آن راضی ام.....


آقای خانه در ماه آخر سال عمل دیسک کمرشو انجام داد

خیلیییییی سخت بود

روزهای پر کار و طاقت فرسا

ولی گذشت

همون روزهای اول فندق یه ویروس وحشتناااک گرفت

که 3 روز اسهال استفراغ و تب داشت!!!!

همون روزها امتحانات ارزشیابی پسرک بود...

خیلییی سخت گذشت ولی گذشت.....الهی شکر


از از لحاظ مالی سال خیلی پر فراز و نشیب و سختی بود ...از کار افتادگی آقای خانه

و قسط و سررسید هایی که زبان مریضی سرشان نمیشد!،،،

و بسیار شیک و وقت شناس

 سر وقت تشریف می آوردند!،


اما

اما


همه ی اینها گذشت

اشک ها

لبخند ها

داشتن ها

نداشتن ها


الهی شکر که هنوز با همیم...هستیم...سلامتیم....

الهی صد هزار بار شکر....


خداوندا

خدای خوبم با تمام وجودم از تو و بارگاه پر شکوهت تمنا دارم

که امسال ...سال شادی و شادکامی

عشق و آرامش

سلامتی

و فراوانی و روزی حلال 

برای همه و من و خاتواده ی کوچکم باشد.......

سپاسگزارم پروردگارم و حال ما را به نیکو ترین احوال برگردان

آمین یا رب العالمین......


دور تند.....

خدای من یه لیست از کارهایی که دارم

توی ذهنم مرور کردم

دیدم چقدرررر خواب بودم

به خودم گفتم دختر با این دور تند موتور روزهای آخر سال جام نکنی هنره!!!!

باید انجام بشن....انشالله که خوب است و خیر.....،

قصه ی این آدمها.......

ادمهای این زمانه را نمی پسندم که:"

همچنان که به تو لبخند میزنند در ذهن خود طناب دار تو را می بافند....."



خدای من.....

خدای من...

خدای خوبم....

می دانم  خوب می دانم که تو با منی

خوب میدانم پشت و پناه منی

.........


امسال من....

امسال من

از تو خواهم نوشت 

از همه ی 

خوب ها

و......

خوبترهایت.....!!!!!

....

خدایا یاریم کن

خسته ام

خوابم می آید......

الهه ی عشق.....

الهه ی عشق این روزها

سخت 

به تو

محتاجم.....



حبیبم  کجایی........

انتخابات

انتخابات هم مثل سفر هست. آدمایی که  در موقعیتش قرار می گیرند ، دیر یا زود خودشان را نشان می دهند و ماسکهایشان کنار خواهد رفت.

خودخواه ،متظاهر ، رذل ، مردم فریب و همه جوره بازنده بودن برازنده ی عده ای و مرد ،صالح ،مومن ،صادق و برنده بودن درخور اندکی دیگر است.

در این فضا جمعی از سر عقل ، گروهی مشتاقانه و عده ای در حکم ابزار تنور را گرم می کنند و به هر روی نتیجه ای شکل خواهد گرفت ،مهم این است که خوب درس بگیریم. درس بگیرم وقتمان را پای کسی صرف کنیم که لیاقتش را داشته باشد ،که فردا انگشت حسرت به دهان نگیریم که ای کاش اینگونه تصمیم نگرفته بودم.

من به شخصه از این انتخابات درسهای خوبی گرفتم.....

وصیتنامه

بعضی مواقع به یه جاهایی می رسی  که احساس می کنی باید وصیتنامه بنویسی. لحظات جاللب و متفاوتیه. بعد از دوازده سال زجر مداوم و دوسال زجر پیوسته ، دیسک پاره شده ی کمرمو عمل کردم.

ان شاءالله که خیره


درود من به دکتر حق نگهدار

طبیب حاذق و استاد هشیار


به آن مرد خدایی، نیک و خوش خلق

پر از انسانیت پر صبر و عیار


پس از چندی کسالت ،رنج از درد

شدم رنجور و نالان و همی زار


دنا شد جایگاه لطف آن مرد

سپردم خویش را بر تیغ آن یار


به دست حاذقش درمان شدم من

به لطف شافی همراه بیمار


به حق حضرت مولا و الله

خداوند علی او را نگهدار


این بدیهه برگ سبزی تحفه ی درویش است که تقدیم می کنم به جراح توانمند ، انسان دوست داشتنی و مرد باکمال ، جناب آقای دکتر علی حق نگهدار ، به پاس مهربانیها و زحمات ستودنی ایشان در راه درمان این حقیر

با آرزوی طول عمر و توفیق روز افزون


سعید

 بیمارستان دنا

سوم اسفند نود و چهار