مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

.....

به هوش باش

با چاه کن

ته چاه نری...

تو به  هوش باش.....

خدا جون کمک...

خدایا اون قدرررررررررر کار سرم ریخته

که خودم هم توی کارم موندم 

خدا جونم کمکم کن

لطفا.....

مامان برام دعا کن .....

بدون عنوان!!!!

یک روز خوب در کنار عزیزانی که دوستشان داری

با تمام دلواپسی های ریز و درشتت

فشار خون بالای بابا

عصر پنجشنبه ای که سر به مامان نزدی

بیماری خواهر عزیزی که راه دوره

دلتنگیهای بی امان آن یکی

اما باز

عزیزانی هستند که اجازه ندهند

دلتنگی ها بر تو چیره شوند

ممنونم

ار همه ی شماها

و از خدای مهربانی که

همیشه حواسش به منه !!!!

ممنونم.....


پ.ن: می دونی چه حسیه دوست داشته باشی موجود کوچولوی نازی از تو بدش بیاد

از ترس اینکه مبادا روزی ..جایی...آینده ای دور..به نسبتی

با تو وصله شود؟؟؟ علی رغم اینکه تو از او بدت هم نیاید؟؟؟؟می دونی؟؟؟

یک وجب جای دنج.....

این روزها من هم با سیل بی امان تکنولوٰژی می روم

با نرم افزارهای رنگارنگ ارتباطات در عصر ارتباط

اما!!!


این جا جای دیگریست

جایی امن

آرام

قدیمی

و

دنج!!!


دلگیریهایم را دیده

گریه های شبانه ام را

هرشب!!!


اشک میریزم  آرام میشوم

اشک هایم مرحمی بر دل خسته و

داغدار و تن خسته ام میشوند

گریه میکنم

های های

و آرام میشوم....

(مانیتور رو نمی بینم....اشک ..اشک.....)


تلخ ترین روزهای زندگیمو می گذرونم

زهر است به کامم...زهر.....

دلگیری های مدام

سیلی زدن ها به صورت برای چهره ی گلگون...

جای سیلی ها به دلم مانده

دلم به درد آمده و رویم خوووب سرخ است!

عجب حکایت غریبی است آدم !

(اشک امانم را بریده ........)


بی توجه به هر مانع بازدارنده ای

شب ساعت ۱۲ در دارالرحمه ی شیرازم...

فاتحه خوان بر سر خاک مادر

چشمانی پر از اشک

چه آرام است این گوشه ی دنیا

همه بی آزارند

در شهر مردگان

هراسی هم نیست

چون یه بچه مامانش اونجاست !!!

از چیری نمیترسه

سروش وقتی می خواد آمپول بزنه

میاد تو بغلم و میگه

تو بغل مامان که باشی می تونی بری تو دهن شیر!!!!

و نترسی

منم نترسیدم چون مامانم اونجا بود

باد توی درختها میپچید

اما ترسی نبود

انگار به پایان راه نزدیکم.........

(اشک امانم نمیدهد .....)


تلخی این روزهایم کامم را

پر از زهر کرده

به چیزهایی فکر میکنم که هیییییییییییچ وقت فکر نکردم......

به تابوهای زندگیم راحت فکر میکنم

بی ترس

بی واهمه

انگار یاغی شده ام

مثل یه اسب عربی که زیر تازیانه دوام نداشته ...

سرکش

نا آرام

یاغی............


دلم بد جور میگیره

هیچچچچچچچچچچچچچچچچچچچ کس نمی تونه آرومم کنه

یا شاید کسی سعی نکرده !!!!


به روی کسانی در این زمستان

رو سیاهی ذغال مانده

که ای کااش نمانده بود

....


نمی دونم هذیون دارم میگم


بی خیال

دلم برات تنگ شده مامان

منو هم ببر...

تمام.

یک وجب جای دنج.....

این روزها من هم با سیل بی امان تکنولوٰژی می روم

با نرم افزارهای رنگارنگ ارتباطات در عصر ارتباط

اما!!!


این جا جای دیگریست

جایی امن

آرام

قدیمی

و

دنج!!!


دلگیریهایم را دیده

گریه های شبانه ام را

هرشب!!!

اشک میریزم  آرام میشوم

اشک هایم مرحمی بر دل خسته و

داغدار و تن خسته ام میشوند

گریه میکنم

های های

و آرام میشوم....

(مانیتور رو نمی بینم....اشک ..اشک.....)


تلخ ترین روزهای زندگیمو می گذرونم

زهر است به کامم...زهر.....

دلگیری های مدام


سیلی زدن ها به صورت برای چهره ی گلگون...

جای سیلی ها به دلم مانده

دلم به درد آمده و رویم خوووب سرخ است!

عجب حکایت غریبی است آدم !

(اشک امانم را بریده ........)


بی توجه به هر مانع بازدارنده ای

شب ساعت ۱۲ در دارالرحمه ی شیرازم...

فاتحه خوان بر سر خاک مادر

چشمانی پر از اشک

چه آرام است این گوشه ی دنیا

همه بی آزارند

در شهر مردگان

هراسی هم نیست

چون یه بچه مامانش اونجاست !!!

از چیری نمیترسه

سروش وقتی می خواد آمپول بزنه

میاد تو بغلم و میگه

تو بغل مامان که باشی می تونی بری تو دهن شیر!!!!

و نترسی

منم نترسیدم چون مامانم اونجا بود

باد توی درختها میپچید

اما ترسی نبود

انگار به پایان راه نزدیکم.........

(اشک امانم نمیدهد .....)


تلخی این روزهایم کامم را

پر از زهر کرده

به چیزهایی فکر میکنم که هیییییییییییچ وقت فکر نکردم......

به تابوهای زندگیم راحت فکر میکنم

بی ترس

بی واهمه

انگار یاغی شده ام

مثل یه اسب عربی که زیر تازیانه دوام نداشته ...

سرکش

نا آرام

یاغی............


دلم بد جور میگیره

هیچچچچچچچچچچچچچچچچچچچ کس نمی تونه آرومم کنه

یا شاید کسی سعی نکرده !!!!

نمی دونم هذیون دارم میگم

....

بی خیال

دلم برات تنگ شده مامان

منو هم ببر...

تمام.

پراکنده های یک ذهن خسته!


از فواید بالا رفتن سن اینه که انسان مصلحت گرا می شه. خیلی مواقع یه حرفایی رو به مصلحت نمی زنه !

حالم اصلا خوب نیست ُ اما روح الله عزیز به این زودیها با مردنم تو رو مجبور نخواهم کرد یک روز مرخصیت رو حروم کنی برا تشییع جنازه من !! و مریم خانوم تو روزهایی که کمتر از همیشه ی عمرم کار می کنم بدجور خسته ام ‍! خسته ی روحی!

من هم از نبودن مادرت ناراحتم ُ من هم خیلی جاها چهره ی مادرت جلوی رویم ظاهر می شه و غمی به دلم می شونه !

دارم پراکنده گویی می کنم مثل فشاری که روی ذهنمه!

آقا هر چی بکاری همونو درو می کنه ! نمی شه کینه کاشت و محبت درو کرد ! یادمون باشه !

وای بر هوس! آقا تعارف نداره مرد خیلی راحت ممکنه فریفته بشه - اثر بپذیره و ......... من که تو این مواقع چهره ی بچه هام و شوقی که به تشکیل این زندگی داشتم میاد جلوم ..........

مامان دلم برات تنگ شده

مامان میخوام سر روی پاهات بذارم و ببارم

مامان میخوام غرور بشکنم

می خوام باهات حرف بزنم

مامان می خوام دست روی سرم بکشی

نه می خوام بغلم کنی

بگی آروم باش

پهنای اشک صورتم رو پاک کنی

می خوام بغلم کنی

نه !

می خوام گریه کنم و آرومم نکنی

می خوام سبک شم

می خوام از آدمهای کثیف برات بگم

که چطور دختر کوچولوتو اذیت میکنن

چطور اشکشو در میارن و بی تفاوت رد میشن

نه !

اصلا فاتحانه سر بالا میگیرن و رد میشن

می خوام بغلم کنی

گرمات

عطر تنت آرومم کنه

اما باید

بیام سر خاکت

کنار یه سنگ سرد و بی روح بشینم 

و برات گریه کنم

مامان دلم برات تنگ شده

مامان

منو هم ببر!!!

خواهش میکنم....

هیچ.

هیچ تضمینی نیست

که بتونی

هیچ

اما باید .........



پ.ن: خدایا چقدر احتیاج به تنهایی دارم

من باشم و من

بی حتی تو

بی حتی جوجه ها

تنها

من و مریم

هردو با هم

فقط!

.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چی تو مغزمه؟؟

اول از همه تا لحظات دیگه تعداد بازدید کننده های وبلاگ به 611111 نفر می رسه !

در ثانی تو کله ی خسته م در حال حاظر موارد زیر ساکن هستند:

۱- کسی که همسرش رو واقعا و به طرز صحیح دوست داشته باشه هرگز به نیت یافتن نقطه ضعف - لحظات او رو کنکاش نخواهد کرد ُ چرا که اصرار بر یک مورد در ذهت باعث ساخته شدن ان در دنیای واقع خواهد شد و از طرفی یک عاشق واقعی هرگز دنبال تخریب چهره ی معشوقش نخواهد بود!

۲- بعضی دوست داشتنها بدتر از هر نفرتی است ! همین که مثل کنه به معشوق بچسبی و به دنبال تملک محضش باشی یعنی تبدیل به زندان روح او شده ای!

۳- بعضی أدمها نیششان از ره کینشان نیست و عقرب زاده اند!

4- خیلی خسته او و تا صبح باید برای ارایه مهندسی نرم افزار خود را دو نیمه کنم!