مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

سروش نوشت...(اولین خرید ..)

داریم خسته و کوفته از خرید با هم بر می گردیم .. 

سر کوچه یه سوپری هست که همیشه ازش برا سروش تنقلات می خریم .. 

 

مامان برام یه چیزی می خری؟ 

نه مامان می بینی که دستام پره نمی تونم  

خب خودم می خرم ! 

 

یه اسکناس پونصد تومتنی  می گیره ... 

 

آقا ببخشید یه آب آلبالو بدید.. 

می ایسته و بقیه ی پول رو می گیره .. 

 متشکرم.. 

ازشدت شوق دیدن این لحظه پاهام می لرزید  

تمام خسته گیهام از تنم بیرون رفت  

و از ته دل گفتم خدایا شکرت پسرم داره مرد میشه ..... 

 

خدا  حفظت کنه مادر....

نظرات 1 + ارسال نظر
باران شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:25 http://the-rain.blogsky.com

عزیزم م م م م ...خدا حفظش کنه مادر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد