مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

چهارشنبه

دوشنبه آمده ام. سی و و چهار سال پیش ‍! فرزند دومم. فردای تولدم تاسوعا و بعد از آن بالطبع عاشورا بوده است! هفدهم نوامبر 1980 برای پدر و مادرم روز مهمی بوده است احتمالا!

امسال هم روز تولدم در دوشنبه ای در دل محرم است. دوست دارم چهارشنبه سفر کنم - اما نمی دانم چرا چیزی در درونم می گوید جمعه وداع خواهی کرد! فضای جمعه رمانتیک تر است اما چهارشنبه عصر ها روز تعطیلی مدارس است و شادی سروش!

دلم گرفته است- دلگیرم ! بد رقم! سال سفر است ..... سودای رفتن که داشته باشی استرس تو را می گیرد بدجور! مثل اضطراب قبل از تزریق ‍‍ پنی سیلین !

برایم کسانی خواهند گریست که تصورش را نمی کنید و برای خیلیها هم مهم نخواهد بود. اما برای ‍درو مادرم تاسوعا و عاشورایی خواهد بود ...... و آنانی که عذابم دادند. انهایی که من واقعی را ندیدند....

تنها وصیتم بخشش مسببان مرگم است

دوست دارم روی سنگ مزارم بنویسند :

سعید رفت - بی گناه و مظلومانه!

اما بخشید....

تا خدایش ببخشاید!فاتحه!

نگران بچه ها هستم. شاید هنوز آماده ی رفتن نیستم . شاید آن چهارشنبه نزدیک نیست ...... و شاید هم دور!

من این روزها از تنهایی نمی ترسم - اما هنوز ترسم از هر جانداری غیر انسان ‍‍‍پابرجاست.

باید رفت! ترس برادر مرگ است - من خودش را می خواهم..........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد