مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

سفر نامه ....

قصه از کجا شروع شد؟؟

پسرک دوست ذاشت با باباش تنها باشه

مردونه سفر بره

منم کلی خسته بودم و تمام وجودم تنهایی می خواست

قرار شد دوتایی یه تجربه ی کاملا مردونه داشته باشن

اما روزگار خواب دیگه ای دیده بود

سعید اصراااااار داشت در وقت اضافه که منم باهاشون همسفر باشم

منم کاملا محتاج این تنهایی چند روزه بودم و مقاومت می کردم

مقاومتم با پا در میونی عزیزانی که همیشه حرمتشون واجبه

شکست ......

راهی سفر شدم ..کوله بارو بستم

بابا شب سفر گفت :عزیزم خواهش میکنم این سفرو شیرینش کن...عسلش کن ...لذت ببر

به چشمهای کو چولو و نافذش خیره شدم و مثل همیشه گفتم :چشم!(نمی دونی چطوری عاشقتم پیر مرد.......)


سفر ساعت ۷:۳۰ صبح شروع شد

از شهر ها

روستا ها

کویر

دشت

سبزه زار

دریا

همه و همه گذشتیم 


خوب بود

خوب


یادگارهایی ماند ماندنی

باقی بماند.....


یا حق!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد