مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

الهی شکر بوسیدمش!!!!

- مریم دیشب خواب مامانتو دیدم

خب..

- توی اون خونه ای بودیم که تازه ازدواج کرده بودیم

جوون بودیم

رفتم داخل اتاق

مامانت مثل اول عروسیمون جوون بود

موهای مشکی

ابروهای پیوند ..


{{اشک رو توی چشمهاش میبینم

توی خودم گریه میکنم

این مدت مریم یاد گرفته خود دار باشه

اصلا سر این قضیه

مریم بزرگ شد....}}


خب....

- گفتم مهری؟؟؟ کجا رفتی منو تنها گذاشتی؟؟؟

گفت منکه جایی نرفتم

رفتم یه سر خونه ی مامانم بدری(خالم ) هم باهامونه 

پیش اونهام.....

(فوت خالم رو از مامان پنهون کرده بودیم ..)


بعد من رفتم کنارش دستشو گرفتم

بوسیدمش...

مریم بابا دلم آروم شد

وقتی بیمارستان فوت شده بود به امیر و کورش التماس کردم

منو ببرید واسه آخرین بار ببوسمش

گفتن نه

دست دست کردن

موقع خاک سپاری هم از

جمعیت شرم کردم و نشد ببوسمش

به دلم مونده بود


سرم پایین بود تا پهنای اشک صورتمو نبینه

سرمو بالا بردم

صورت پیر مرد خیس اشک بووود

..

خدایا به ما هم این عشق رو عطا کن ...

همین جور جاودان


بابا یه جوری دوستت دارم که نمی تونی تصور کنی

انگار بعد از مامان بهت وابسته ترم شدم

خدا برام حفظت کنه عزیزم....



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد