مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

نمی دونم چرا اینجام .....

نمی دونم بین این همه کارهای رنگارنگ و بی فرصتی 

چرا یهو خودم رو پشت میز این کافی نت دیدم! 

شاید دلم برای لحظه هایی خلوت با مریم تنگ شده بود  

شایدم  دلم برای یه کم درد ودل 

ولی وقتی دست به قلم شدم  

یهو ذهنم بلیچ شد! یادش بخیر همیشه قبل از امتحانهای سخت دوره ی دانشگاه  

به دوست صمیمیم  معصوم ..میگفتم وای حس میکنم  

ذهنم بلیچ شده...و به قول خودش این بدترین خبر دنیا براش بود ...چون من منبع تغذیه ی برگش سر جلسه بودم...  

 

چقدر همه چی عوض شده  

از بس که با سیتمهای تاچ موبایل کار کردیم  

دیگه تایپ یادمون رفته  

 

خدایا چقدر بی ربط مطالب رو پشت هم نوشتم  

ولی شاید اینها همش زاییده ی ذهن پریشون  

منه 

آخه

 

عمل کمر سعید سختتتتتت پریشونم کرده 

همش تو دلم بغضه  

میترسم  

...خدایا کمک کن....  

یا حق!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد