مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

خاطره هامون!!!!!!

دوست عزیزی از ما در مورد خاطره هامون پرسیده بودن ...باید بگم جریان هتل یه جشن عمومی بوده با حضور اکثر بچه های دانشگاه و این که برا من و سعید قشنگه برا اینه که اون شب به خاطر حضور همدیگه خیلی بهمون خوش گذشت ....یادش بخیر عصرای تابستون ما قرارمون داخل کتابفروشی بود برا خرید کتاب ..تورو خدا نخندید بهمون بگید بچه مثبت چون همه دوستامون گفتن ...یادتونه که اوایل شروع وبلگ بهتون گفتیم ما مثل پیرمرداو پیر زناییم !!!و دانشگاهمونم خانه سالمندان که با هم آشنا شدیم ..حالا متوجه شدید؟؟؟وای خنده رو لبام خشک میشه از فکر مریضی سعید …تورو خدا دعامون کنید ..دوستون داریم …راستی لطفا برا منم دعا کنید از شر این خواستگارای سمج رها شم ..بابا من به چه زبونی بگم مرد زندگیمو انتخاب کردم و چشمم دنبال هیچی نیست ..باید اینو به خانودم و اطرافیان بفهمونم و سخته!!دعا کنید برامون ....یا حق!!!!!
نظرات 2 + ارسال نظر
hajieh سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 23:22 http://www.hajieh.blogsky.com

سلام !
نه ! هرگز شب را باور نکردم
چرا که از فراسو های
دهلیزش به امید دریچه ای دلبسته بدم ....
امیدوارم همیشه وبلاگ ویسی رو ادامه بدید و زندگی خوبی داشته باشید ...
*** شاد باشید ***

شيدا بی لو&#1587 چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 19:21 http://www.javabet.persianblog.com

خوب مريم خانم مطمئنی از اين انتخاب ؟ من ميفهمم حالتو چون خودم همين حالو داشتم اما ميتونم پرسم بيماری سعيد چيه و اون موقعی که ميخواست بره واسه بيماريش بود ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد