مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

بوی عیدی.......

بوی عیدی..... 

بوی توپ..... 

بوی کاغذ رنگی...... 

 

راستی چرا؟؟؟؟ 

 

چرا دیگه عیدا بوی بچه گیهامونو نمی ده؟؟؟ 

ما بزرگ شدیم یا عمو نوروز عوض شده؟؟؟ 

 

دوست دارم بازم بچه باشم و بوی اسکناس نو  

من رو یاد شادی عید بندازه! 

 

هیچ دورانی بچگی و مجردی نمیشه... 

یادش به خیر... 

 

یا حق!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
ab دوشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 17:22 http://301040.blogsky.com

بچگی و مجردی وجه اشتراک دارن!؟ ؛)
http://301040.blogsky.com

سلام
مرسی که سر زدید
برا من آره چون من تا وقتی مجرد بودم احساس میکردم هنوز بچه ام!!!

ماندانا و محمد چهارشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 http://mani-mohamad.blogfa.com

سلام بچه ها خوبید؟
عیدتون مبارک
وبتون خیلی قشنگه
ما هم منتظرتونیم
نظرتون راجع به تبادل لینک چیه؟
بای بای

سانیا چهارشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 13:27

دغدغه های ذهنی هممون کمتر بود.بی آلایشی بود.این همه مسوولیت نبود.دلمون به خوشی های ساده زندگی بود.گاهی یه گلودرد ساده باعث می شه فکر کنم همین که سالمم کافیه که لذت ببرم................
یا حس وقتایی که با خدا حرف می زنم.اون لحظه هایی که ایمان یه بچه رو دارم..............
یا خیلی حسای قشنگ دیگه.
مریم جون مرسی از پستت.بیشتر بنویس.خیلی قشنگ می نویسی.یه چیزای مهمی رو یاد آدم می اندازی.مرسی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد