مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

بابا سروش..

زمان :بعد از ظهر جمه  

مکان خانه ی خودمان 

 

مامان 

جونم. 

میگم میشه من بابات بشم و شما دخترم؟؟ 

آره  

بابایی؟؟ 

 بله؟؟ 

بابا سروش شما وقتی کوچولو بودی 

مامان و بابات کی بودند؟؟ 

اسمشون چی بود؟؟ 

مامانم مریم خانوم!! و بابام سعید آقا!! (قربونش برم..) 

 می خندم... 

نخند مریم!!! 

باشه بابایی 

خب دوستشونم داشتی؟؟ 

آره خیلی 

کدومشون رو بیشتر؟؟ 

هر دوشونو.. 

حالا کجان؟؟ 

بابام خوابیده اما مامانم پیر شده و مرده!!! 

 

یخ میزنم اما بلند و از ته دل می خندم.... 

دلم میگیره از اینکه بمیرم و سروش تنها بشه 

اما راستی چرا سروش توی ذهنش من رو گشت؟؟؟ 

نمی دونم  

شاید قبول دوتا مریم در یک زمان براش سخت بوده  

به هر حال عجیب و جالب بود... 

 

زنده ایم و زندگی جاری 

خوبیم اما ای کاش... 

ای کاش این ای کاشها نبود 

که در اون صورت ما نبودیم  

چون ما با همین ای کاش ها پیش میریم 

تا بوده همین بوده 

آلوده وبیهوده.... 

 

کاش دنیا وایمیساد تا من پیاده شم 

راستی اگر من پیاده شم کسی هست که ناراحت  شه؟؟؟  

نمی دونم...  

 

 

پ.ن:  

روی سخنم با توه که خوب می دونی..

 تموم کن این روندی که پیش گرفتی  

این قبره مرده ای توش نیست  

اینی که براش حرف میزنی حرف تورو نگه نمی داره 

تموم کن پشت سرم حرف زدن رو  

دل خوشی ازت ندارم از همه ی بدیهات  

اما دوست ندارم آهم دنبال عزیزانت باشه   

می دونم تک تک حرفهاتو 

از بعضی هاش دلم شکست اما به خدا واگذارت کردم 

بترس و تمومش کن 

تو رو به مرگ عزیزت!!!!!! 

 قسم دیگه پشت سر من   

 باهاش حرف نزن خودت خوب می دونی چی میگم 

دوست ندارم چیزی بگم که بلایی سرش بیاد  

چون بعد پشیمون میشم.... 

 

تک تک حرفهاتو فهمیدم  

نمی بخشمت...

تمومش کن....

  

 

پ.ن۲: موزیک وبلاگ عوض شده لحظه ای صبوری بفرمایید....

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد