مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم پاییزی ...

پاییزه 

 وباز هم پاییزه 

 

کاش بتونیم توی پاییز سری به آسایشگاه سالمندان بزنیم 

می دونی چقدر خوشحال میشه اون سالمند بی کس و کار 

یا بهتر بگم بد کس و کاره تنها؟ 

یه شاخه گل توی غروب دلگیر پاییزی چه ها که نمیکنه..... 

 

کاش بتونیم سری به اموات بزنیم  

آخ که چقدر دلتنگ گلزار توی اون روستای کوچیکم 

گاهی که دلم تنگ میشه به سعید میگم منو ببر 

دلم پر میکشه برم اون جا کنار اون بید بلند  

سر خاکی که گیراست 

یا نه همین جا توی دالرحمه  

چقدر اموات هستند که چشم به راهن 

اونها هم دلتنگی پاییز رو حس میکنن... 

 

کا ش بتونیم به بیمارستانها سر بزنیم به مریضهاییکه چشم براهند... 

 

کاش بتونیم به دیدن اقوامی بریم که فراموش شدند... 

 

و ای کاش.......  من مریم گمشدمو پیدا کنم. 

 

دلم براش یه ذره شده  

امروز کلی تو فراغش گریه کردم  

براش دلتنگی کردم  

من مریم رو میخوام مریم خودمو نه این  مریم رو... 

 

پاییز بهانه ای شد برای دیدن مشاورم  

 

میرم تا کمکم کنه مریم گمشدمو پیدا کنم.... 

 

 

یا حق!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد