ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
کاش می تونستم با جزئیات توضیح بدم اما فعلا ممکن نیست .
...... { به توصیه گل مریمم همین مختصر توضیح رو هم برداشتم ... }
یا خدا یا حضرت فاطمه زهرا یا امام زمان ....
خیلی خیلی خیلی نگران مریمم یه لحظه اشک از چشام بند نمی آد . فکر نمی کنم به عمرم اینجوری شر و شر اشک ریخته باشم . تو رو خودا براش دعا کنین .... یا آقا امام زمان خودت کمک کن . یا خدا یا خدا یاخدا ........ یا خدا خود مریم بیاد و پیام سلامتش رو بده یا خدا . تورو خدا دعا کنید ... به حق علی که همه مریضا شفا پیدا کنن و مریم خوب من هم هر چه زودتر سلامتیش رو به دست بیاره . انشاالله- الهی به امید تو...
اینجا دیگه مثل قدیما آرامش نیست......از دوست عزیزمون که سعی میکنه آرامش ما رو بههم بزنه خواهش میکنم که خونه کوچیک آروم ما رو به حال خودش رها کنه و آرامش ما رو به هم نزنه .....
امروز سر یه موضوعی برا مامانم ناراحت شدم و یه دنیا گریه کردم ......خدایا تو رو به بزرگیت قسم مامانم رو شفای خیر بده .......
آخر این ماه من و سروش میریم پیش خالش برا زایمانش ....خدایا کمکش کن.....
خب همتون رو دوست داریم ..یا حق!!!!!!!!
مثه یک طفل خواب آلوده من محتاج آغوشم
بخون مادر ازاون لالاییات بازم زیر گوشم........
وای که چقدر محتاج آغوش مامانم و لمس دستای سالمشم ......ای خدا تو خدایی و ما بنده و حق اعتراض هم نداریم اما خب چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!! چرذا اینجوری شد؟؟؟؟
یاد اون روزایی می افتم که تصادف کرده بودم و مامانم چقدر زحمت کشید و من به خاطر زندگیم و سروش هیچ کاری نمیتونم بکنم ..یا خدا به من صبر و آرامش تحمل این شرایط رو بده .....کاش منم به اندازه سعید پیش خدا آبرو داشته باشم که بتونم شفای عزیزمو بگیرم یه سری به آرشیو زدم بد نیست شما هم ببینید......
نوشته شده در جمعه 9 آذر ماه سال 1386ساعت 10:18 PM توسط مریم و سعید نظرات (9)
سلام دوستان . سعیدم . مدتیه به شدتتتتتتت درگیر مسائل مالی هستم و تحت فشار. سعی می کنم کمتر این فشار رو به خونواده انتقال بدم ... آخه اگه مریم خانوم روحیه ش ضعیف بشه مطمئنا حال و روز من خیلی از این بدتر می شه ! خدایا به من و مریم کمک کن قوی باشیم و از مهلکه جون سالم به در ببریم !یا خدا!!
آی دنیاچقدر کوچیکی تو!!!
آخه می دونید تو اون روزای دور آشنایی من و سعید ما با هم یه مسابقه دو دادیم و قرار شد هرکی بازنده باشه برا طرف مقابل یه جفت جوراب بخره
من بازنده شدم و یه جفت جوراب به سعید بدهکار
یه سری اتفاقاتی افتاد دینم ادا نشد و فراموش شد
چند شب پیش بازم من و سعید یه مسابقه دو برگزار کردیم(باور کنید و تعجب نکنید که توی یکی از پر رفت و آمد ترین خیابانهای شهرمون(شیراز) البته سا عت۴۵ :۱۰ شب )
و این بار سعید بازنده شد(بمیرم به خاطر درد کمرش)
باز هم شرط همون جوراب بود
خب این به اون بی حسابیم سعید آقا
اما امروز سعید من هزارها جفت جوراب داره (بنا بر شرایط شغلش) و ما عاشقانه(الهی شکر)زیر یک سقف!!!! با سروشم
آخ دنیا چقدر تو کوچیکی!!!!!!
یا حق!!!
امروز روز تولد سروش گلمونه ! سه ساله که نفسهای مهربون آق سروش داره زندگیمونو گرما می بخشه و من خدا رو هزار بار شاکرم . از خدا می خوام خدا عاقبت همه از جمله آقا سروش ما رو به خیر کنه ! راستی سروش یاد گرفته شماره محل کار منو بگیره . سروشم جونم بازم تولدت مبارک ! راستی ماه آذر یه بار دیگه ه م توی سال ۸۲ یه خانواده ی ما زندگی داده . اگه مایلید قضایای تصادف سال ۸۲ که باعث آشنایی خانواده من و مریم خانوم شد رو توی آرشیو دنبال کنید . اینم پست سه سال پیش: