مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مریم و سعید و سروش و سینا زیر یک سقف

وإن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم لما سمعوا الذکر ویقولون إنه لمجنون وما هو إلا ذکر للعالمین

مروری بر ۸ آذرماه گذشته ...

سلام ..دیرور با سعید رفتیم بیرون کلی بهمون گیر دادن که چه نسبتی با هم دارید ..سعید هم با کمال خونسردی (به نظر خودش !!!رنگش پریده بود.. )گفت ..ایشون ان شا الله همسر آیندمن ....و اون یارو هم قیافه حق به جانب و نجیب سعید رو(جلو خودش نگید لو س میشه !!!)که دید گذاشت رفت ..خب بازم به خیر گذشت و بازم الهی شکر..یادتون نره دعامون کنید ..یا حق....
نوشته شده در دوشنبه 10 آذر ماه سال 1382ساعت 9:51 PM توسط مریم و سعید نظرات (7) 

کاش می تونستم با جزئیات توضیح بدم اما فعلا ممکن نیست .
...... { به توصیه گل مریمم همین مختصر توضیح رو هم برداشتم ... }
 یا خدا یا حضرت فاطمه زهرا یا امام زمان ....
 خیلی خیلی خیلی نگران مریمم یه لحظه اشک از چشام بند نمی آد . فکر نمی کنم به عمرم اینجوری شر و شر اشک ریخته باشم . تو رو خودا براش دعا کنین ....  یا آقا امام زمان خودت کمک کن . یا خدا یا خدا یاخدا ........ یا خدا خود مریم بیاد و پیام سلامتش رو بده یا خدا . تورو خدا دعا کنید ... به حق علی که همه مریضا شفا پیدا کنن و مریم خوب من هم هر چه زودتر سلامتیش رو به دست بیاره . انشاالله- الهی به امید تو...

نوشته شده در جمعه 14 آذر ماه سال 1382ساعت 10:13 PM توسط مریم و سعید نظرات (11)  
 
روزهای بدی رو پشت سر گذاشتیم . خیلی خیلی بد . ولی خب دیرزو آشتی کردیم . امروزم توی این بارون شدید شیراز احتمالا با مریم میریم بیرون . بچه ها من میخوام موضوع رو مطرح کنم با خونواده مریم اما یه مشکل خیلی بزرگ دارم و اون نداشتن شغل مناسبه !! دارم از فکر دیوونه می شم . ای خدا ! آخه ذهنم قد نمی ده. به نظر شماه فقط با  ۷-۸ میلیون مایه و یه مدرک کارشناسی می شه کاری رو شروع کرد؟ مثلا چه کاری؟ نمی دونم والله! مریم هم مصره می گه زودتر بیا خواستگاری . حقم داره تحت فشار خونواده س . ممنون می شم اگه کسی منو راهنمایی کنه . حق یارتون
نوشته شده در سه شنبه 3 آذر ماه سال 1383ساعت 4:14 PM توسط مریم و سعید نظرات (3) 
سلام . علیرغم همه سختگیریهای مریم خانوم باز هم به اینترنت وصل شدم . بچه ها مریم خیلی بهونه گیری می کنه و شاید من هم! نمی دونم به خدا! فقط می دونم دوسنش دارم و شاید اون هم من رو . مریم این روزا به من تقریبا ثابت کرده که می تونه یه طرفه همه چیزو تموم کنه .... اما بی خیال! من هنوزم دوسش دارم . اینم یه خرابکاری جدید از من که مریم ازش بدش نیومده بود  ظاهرا
در عشق پاکت نازنین ، گاهی مردد می شوی
گاهی برایم بهترین ، گاهی کمی بد می شوی
ای مهـربان دمدمی ، ای آفتـاب عشـق من
یک لحظه باایمان ترین ، یک لحظه مرتد می شوی
در آزمـون عاشقـی ، ای مــاه تابان دلم
گاهی تو زیر صفری و گهگاه هم صد می شوی
یک روز گـریانی تو  از خاری بر انگشتان من
روز دگر از نعش من ، خندان ولی رد می شوی
گاهی تو از هجران من ، می سوزی ای زیباترین
گاهی ز من بیزار تو ،بی حصر و بی حد می شوی
نوشته شده در پنجشنبه 5 آذر ماه سال 1383ساعت 2:32 PM توسط مریم و سعید نظرات (4) 
سلام مدتی بود مریم خانوم آنلاین نمیشدن اما چون دارن تشریف می برنمسافرت و از بهترین راههای باخبر بودن از حال ایشون همین اینترنته از فردا باز هم بعد از مدتها مریم خانوم آنلاین میشن . پس از همینجا باید عرض کنم مریم خانوم خیلی مخلصیم خیلی هم دوستون دارم و در ضمن خدائیش هیچکس نبوده !( یه کم شخصی شد!) راستی انشالله با برگشت مریم ( ۷-۸ روز دیگه انشالله ) خانواده من موضوع رو با خانواده مریم مطرح خواهند کرد . بچه ها دعامون کنید ! راستی بابای مریم به هزینه  بالای تلفن شک کرده ظاهرا و گفته چک می کنم!!ْ!! از این نظر هم دعا کنید ! خب راستی سال نو میلادی هم پیشاپیش به همه اونایی که اهلشن ! مبارک!  
 
سلام بچه ها. من سعیدم . دوستی به نام سارا ایمیل زده بودند و ادعا کرده بودند که این وبلاگ نوشته های توهم آمیز یک فرد مجرد است !! خواستم جوابی به ایشان بدهم و ادعای ایشان را رد اما راهی به ذهنم نرسید ! فقط امیدوارم که تا هست از این توهمات شیرین باشد  که واقعی تر از هر واقعیت اند الحمدلله !! خوشبختیم و راضی !‌الحمدلله !
نوشته شده در سه شنبه 15 آذر ماه سال 1384ساعت 01:52 AM توسط مریم و سعید نظرات (6) 
سلام بچه ها. خوبید ؟ این روزها مهمترین دغدغه من انتخاب مناسب برا شغله !!‌اخه الحمدلله زمینه یکی دو کار دولتی مهیا شده و من مرددم که این شغلها رو انتخاب کنم یا اینکه به توصیه بابای مریم و داداشم بخ کار آزاد رو بیارم . البته وقتی به سرمایه م نیگاه می کنم تکلیفم تا خدود زیادی معلوم میشه ! بچه ها تو رو خدا دعامون کنید. دوستون داریم . یا خدا .... بای
نوشته شده در شنبه 19 آذر ماه سال 1384ساعت 01:17 AM توسط مریم و سعید نظرات (5) 
 
سلام به دوستایی که علارغم اینکه به قول بعضی از دوستان به علت کمتر آبدیت شدن کمی بیمزه شده باز هم از ما غافل نمی شن ! یه خبر خیلی خوب !  سروش گلمون توی دنیای عاشقانه بابا و مامانش بودن رو تجربه کرد!! خیلی خوشحالیم من و مریم . سروش ۲۵ آذر ساعت ۱۲.۵ ظهر به سلامتی به دنیا اومد و به لطف خدا حال مادر و بچه خوبه !! همین !! بابا به خدا وقت نمی کنم و الا خیلی دوست دارم بیشتر بیام اینجا!!
نوشته شده در پنجشنبه 30 آذر ماه سال 1385ساعت 4:53 PM توسط مریم و سعید نظرات (12) 
 

 

 

اینجا دیگه مثل قدیما آرامش نیست......از دوست عزیزمون که سعی میکنه آرامش ما رو بههم بزنه خواهش میکنم که خونه کوچیک آروم ما رو به حال خودش رها کنه و آرامش ما رو به هم نزنه .....

امروز سر یه موضوعی برا مامانم ناراحت شدم و یه دنیا  گریه کردم  ......خدایا تو رو به بزرگیت قسم مامانم رو شفای خیر بده .......

آخر این ماه من و سروش میریم پیش خالش برا زایمانش ....خدایا کمکش کن.....

خب همتون رو دوست داریم ..یا حق!!!!!!!!

 

نوشته شده در چهارشنبه 7 آذر ماه سال 1386ساعت 11:52 PM توسط مریم و سعید نظرات (2) 

 

مثه یک طفل خواب آلوده من محتاج آغوشم

                           بخون مادر ازاون لالاییات بازم زیر گوشم........                                     

وای که چقدر محتاج آغوش مامانم و لمس دستای سالمشم ......ای خدا تو خدایی و ما بنده و حق اعتراض هم نداریم اما خب چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!! چرذا اینجوری شد؟؟؟؟

یاد اون روزایی می افتم که تصادف کرده بودم و مامانم چقدر زحمت کشید و من به خاطر زندگیم و سروش هیچ کاری نمیتونم بکنم ..یا خدا به من صبر و آرامش تحمل این شرایط رو بده .....کاش منم به اندازه سعید پیش خدا آبرو داشته باشم که بتونم شفای عزیزمو بگیرم یه سری به آرشیو زدم بد نیست شما هم ببینید...... 

نوشته شده در جمعه 9 آذر ماه سال 1386ساعت 10:18 PM توسط مریم و سعید نظرات (9) 

  

سلام دوستان . سعیدم . مدتیه به شدتتتتتتت درگیر مسائل مالی هستم و تحت فشار. سعی می کنم کمتر این فشار رو به خونواده انتقال بدم ... آخه اگه مریم خانوم روحیه ش ضعیف بشه مطمئنا حال و روز من خیلی از این بدتر می شه ! خدایا به من و مریم کمک کن قوی باشیم و از مهلکه جون سالم به در ببریم !‌یا خدا!!

نوشته شده در جمعه 15 آذر ماه سال 1387ساعت 01:57 AM توسط مریم و سعید نظرات (3)

آی دنیاچقدر کوچیکی تو!!! 

آخه می دونید تو اون روزای دور آشنایی من و سعید ما با هم یه مسابقه دو دادیم و قرار شد هرکی بازنده باشه برا طرف مقابل یه جفت جوراب بخره 

من بازنده شدم و یه جفت جوراب به سعید بدهکار 

یه سری اتفاقاتی افتاد دینم ادا نشد و فراموش شد 

چند شب پیش بازم من و سعید یه مسابقه دو برگزار کردیم(باور کنید  و تعجب نکنید که توی یکی از پر رفت و آمد ترین خیابانهای شهرمون(شیراز) البته سا عت۴۵ :۱۰ شب

و این بار سعید بازنده شد(بمیرم به خاطر درد کمرش) 

باز هم شرط همون جوراب بود 

خب این به اون بی حسابیم سعید آقا 

 

اما امروز سعید من هزارها جفت جوراب داره (بنا بر شرایط شغلش) و ما عاشقانه(الهی شکر)زیر یک سقف!!!! با سروشم 

 

آخ دنیا چقدر تو کوچیکی!!!!!! 

 

یا حق!!!

نوشته شده در شنبه 30 آذر ماه سال 1387ساعت 8:00 PM توسط مریم و سعید نظرات (1) 
 

امروز روز تولد سروش گلمونه ! سه ساله که نفسهای مهربون آق سروش داره زندگیمونو گرما می بخشه و من خدا رو هزار بار شاکرم . از خدا می خوام خدا عاقبت همه از جمله آقا سروش ما رو به خیر کنه ! راستی سروش یاد گرفته شماره محل کار منو بگیره . سروشم جونم بازم تولدت مبارک ! راستی ماه آذر یه بار دیگه ه م توی سال ۸۲ یه خانواده ی ما زندگی داده . اگه مایلید قضایای تصادف سال ۸۲ که باعث آشنایی خانواده من و مریم خانوم شد رو توی آرشیو دنبال کنید .  اینم پست سه سال پیش: 

تاریخ : پنجشنبه 30 آذر ماه سال 1385
سلام به دوستایی که علیرغم اینکه به قول بعضی از دوستان به علت کمتر آپدیت شدن کمی بیمزه شده باز هم از ما غافل نمی شن ! یه خبر خیلی خوب !  سروش گلمون توی دنیای عاشقانه بابا و مامانش بودن رو تجربه کرد!! خیلی خوشحالیم من و مریم . سروش ۲۵ آذر ساعت ۱۲.۵ ظهر به سلامتی به دنیا اومد و به لطف خدا حال مادر و بچه خوبه !! همین !! بابا به خدا وقت نمی کنم و الا خیلی دوست دارم بیشتر بیام اینجا!! 
نوشته شده در چهارشنبه 25 آذر ماه سال 1388ساعت 09:30 AM توسط مریم و سعید نظرات (8) 
 
و این روزها هم من و مریم کمی خسته ایم کمی عصبی و انشالله که باز هم عاشق ...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد